در هر طول و عرض جغرافیایی

زن قد بلند و لاغر، با صورتی تکیده، موهایی سیاه سفید که ساده پشت سرش بسته. با پیراهنی آبی تیره با لبخندی که اضطراب و اندوه و دلتنگی و خلاء و فکر امور خانه وسط راه رهایش کرده، با پسری نوزده ساله کنارش، با پیراهن آستین کوتاه و شلوار مردانه ساده با قیافه‌ای جدی که سعی کرده با کمی اخم مصمم نشانش بدهد، با دختری 17 ساله با موهای بافته با لبخندی ملیح و آرایشی خفیف، عفیف، با دختری 14 ساله که روی بلوزش عکس جودی ابوت  دارد با دامن پشمی چهارخانه، با دندان‌های درشتی که با خنده ای بی دغدغه می درخشند و جلب توجه می‌کنند، با پسری ده ساله با شلوارک گشاد و موهای چتری که از زیر نقاب کلاهش زده بیرون و سمت دیگری را نگاه می‌کند. 
پدر خانواده به احتمال زیاد در این لحظه پشت دوربین ایستاده است. عکس را که می‌گیرد، پسر نوزده ساله کوله پشتی اش را می‌اندازد پشتش. بغلی هول هولی از دختر 14 ساله می‌گیرد، کلاه پسر ده ساله را روی چشم هایش می‌کشد و پسرک هم احتمالا مشتی به رانش می‌زند. همه را نگاهی سریع می‌کند و سوار آژانس می‌شود. 
مرد عکس را که در تاریکخانه‌اش ظاهر کرده به زن می‌دهد. زن نم اشکی را از گوشه چشمش پاک می‌کند. دختر 17 ساله توی تختش دراز کشیده و اسمس هایی را می خواند که پسری که تازه باهاش آشنا شده برایش می‌فرستد. دختر 14 ساله از روی تخت خودش که طبقه دوم است سرک کشیده و اسمس‌های خواهرش را می‌خواند. پسر ده ساله در یخچال را به هم می‌کوبد و یک تکه شیرینی را گاز می‌زند و می‌دود سمت کوچه.
زن عکس پیرمرد و پیرزنی را که کنار هم نشسته‌اند از توی قابی در می‌آورد و عکس خودش و بچه‌هایش را جای آن می‌گذارد. قطره اشک دیگری را از روی شیشه قاب پاک می‌کند و عکس را به سینه‌اش می‌چسباند، اما نمی‌داند تا کمتر از یک سال دیگر، مرد با نامه‌ای برای عذرخواهی و اندک پولی برای جبران، با شاگرد جوانش که او را برای اولین بار عاشق کرده می‌رود. پسر نوزده ساله در قمار بزرگی بدهی زیادی بالا می‌آورد. دختر هفده ساله با پسری که تازه با او آشنا شده فرار می‌کند و دختر 14 ساله خبر می‌آورد که از پسر بیست و سه چهار ساله‌ای که به تقلید از خواهرش با او دوست شده حامله است. پسر ده ساله در کوچه را به هم می‌کوبد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما