پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۶

در جستجوی قاتل بروسلی

تصویر
چه دنیای عجیبی شده. قاتل محیط بان راست راست می‌گرده و هیچ کس به روی مبارک نمیاره، بعد فعالان شبکه‌های اجتماعی برا سر قاتل پلنگ ایرانی جایزه تعیین می‌کنن! یه نگاه به خودمون بندازیم ببینیم چند چندیم واقعا! درد اگه نداریم که برا خودمون درد نتراشیم که. عمل دماغ نیست که هر چی ازش برداری خوشکل تر بشه. مغزه! هر چی ازش برداری کله پاچه زودتر تموم میشه. خدا وکیلی مغز آدم به این معنا، از مغز گوسفند غیرقابل تحمل‌تره. تصور کنید، دارید به ساندویچ مغزتون گاز می‌زنید یکی بهتون بگه این مغز آدمه. ناراحت کننده است؟ اما اولین حرکتتون تف کردن لقمه‌ای هست که تو دهنتونه. خب به صاحب ساندویچی بر می‌خوره غذا رو اینطوری تف می‌کنید. این جوری فکر می‌کنیم که این جوری میشه که یه سری فعال شبکه اجتماعی (از این آخه منفعل‌تر هم داریم؟!) این ور اون ور می گردن که هر کسی کلمات رکیک میگه بلاک کنن. بلاهت تا کجا آخه؟ خب به یک باره بزنید تمام تاریخ کهن ادبیاتتونو بسوزونید. اصلا مثنوی با اون داستان کنیزک و کیر خرش، یا اون داستان نواختن ایاز و غزلیات شمس حاوی کلمات رکیکش چه ربطی به ما ایرانیای مودب و با کلاس و شعورمند

دشمن کوچک غریب بی پناه من

تصویر
اولین روز اول دبستان، احساس غرور داشتم. یادم نمی‌آید دقیقا چرا احساس غرور داشتم. ولی احساس غرورم را یادم می‌آید. بابا من را به عشق درس و مدرسه بزرگ کرده بود. شاید چون خودش معلم بود. پیش از آنکه مدرسه بروم همیشه مراحل تحصیلم را برایم بازگو می‌کرد. دبستان، راهنمایی، دبیرستان و بعد هم دانشگاه مهندس الکترونیک. عجیب هم نیست که دقیقا همین روند اتفاق افتاد. بعد از آنش را نخوانده بود. روز اول مدرسه‌ی ما مثل حالا نبود که زودتر شروع شود. همان اول مهر، من اولین جمعیت کثیر زندگی‌ام را دیدم. بعضی‌ها به جای مقنعه‌ی شرمن سیاه، روسری گل گلی به سر داشتند. بعد از آن سال همه یکدست سیاهپوش شدند. مامان خیلی اصرار کرده بود که من در بهترین کلاس باشم. همه‌ی مامان‌ها همین اصرار را کرده بودند. گمانم چون بابا معلم بود من میان نزدیک دویست نفر کلاس اولی جزء شصت تایی بودم که به بهترین کلاس فرستادند. کلاس خانم کریمی که اگر زنده باشد الان بالای نود سال دارد. آن سال می‌گفتند 33 سال است که معلم است و چون معلم کم است بازنشسته‌اش نکرده‌اند هر چند که خودش نمی‌خواسته دیگر سر کار بیاید. ما در وسط شهری قدیمی زندگی می

همه نگهبانید

تصویر
یادم است که زمان احمدی نژاد سر صندوق ذخیره‌ی ارزی که این صندوق توسعه‌ی ملی الان نقش آن را بر عهده دارد جنجالی شد و احمدی‌نژاد خودش شخصا مسئولیت این صندوق را بر عهده گرفت و جنجال بیشتر هم شد و ما فقط نظاره‌گر بودیم و آنقدر در فیس بوک نوشتیم، تا بالاخره سر اومد زمستون (؟!) و روحانی آمد و گفت صندوق ذخیره‌ی ارزی خالی است. ما هم از او قبول کردیم و نظاره‌گر ماندیم. احتمالش زیاد است که رییس جمهور بعدی بگوید: صندوق توسعه‎ی ملی کلی بدهکار خارجی‌ها است به خاطر اینکه دولت فلانی وام گرفته که حقوق‎ فلان و بهمان را پرداخت کند. و ما تکرار خواهیم کرد همیشه را و هنوز را! اما درباره‌ی اینکه علت پرداخت حقوق‌های غیرمتعارف به مدیران دولتی را مصوبات دولت قبلی می‌خوانند. صندوق توسعه‌ی ملی علاوه بر هیات مدیره‎ای که استعفا داد، هیات امنایی هم دارد که یکی از اعضای این هیات امنا رییس جمهور است و یک هیات نظارت هم دارد. من جایی در مورد نقش‌های این اعضای هیات نظارت و غیره مطلب و توضیحی پیدا نکردم. اما از اسمشان پیداست و نیازی هم به هوش و ذکاوت خاصی ندارد که هیات نظارت باید دفاتر حسابرسی داشته باشند و طبق قو