پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۰۸

جن دو

حاجی کشور که فهمیده بود پسرش جنی شده به هر دری زد که آدمش کند . از جنگیر و دعا نویس و سر کتاب باز کن تا ... دکتر و عطار و خلاصه این جن لعنتی در نیامد که نیامد . بنده خدا حاجی کشور با یک عمر آبرو داری و نون حلال خوری و امر ملت به معروف و اینا حالا خودش اینطور گیر جن افتاده بود . دلش هم که نمی آمد پسر یکدانه اش دردانه اش را بدهد دست این جانیها که بزنندش که به قول خودشان جن را از تنش به در کنند . وقتی از همه جا رانده و مانده شد ٬ چاره کار را تنها در گذاشتن دست پسرک تو حنا و زن دادنش دیدند . با فک و فامیل نشستند و خوب و بد کردند و کی بهتر از کی ؟ دختر ننه صنم . کی هست ؟ همونی که پسر حاجی کشور یه سر ظهری سر پیچ مسجد خانیها دلشو یه دل نه صد دل به یغما برده بود و بعد هم تقش در آمد که آقا گی تشریف دارند و خانم هم حالا در نرو و کی برو . دختر ننه صنم وقتی شنید گریه کرد به ننه اش گفت اصلا من شوهر نمیخوام ننه اش و دست به کمر ایستاد دهنش را کج کرد و گفت : خوبه خوبه . من شوهر نمی خوام ! ۱۶ سالت شده . تا همین الان هم کراهت داره خونه بابات ماندی . میخواهی بمانی تا گیست بشه رنگ دندونت ؟ دختره تو هق هق

جن یک

همه چیز از آن روز ظهری که از مسجد خانیها در می آمد خراب شد . کلی دعا کرده بود نذر هم کرده بود و چادر چاقچورش را مرتب کرده بود و سجاده اش را زده بود زیر بغلش و آمده بود بیرون . هر وقت دلش می گرفت همین جور سرش را می انداخت پایین و بی توجه به هیچ کجا می رفت . اما این بار سر کوچه کفتر بی هوا صاف رفت تو بغل پسر حاجی کشور . خودش نفهمید چطور شد اما پسره گرفتش تو بغل و گفت ای وای . حواست کجاس همشیره؟ از آن وقت انگار جن رفت تو تنش . یه آن از پسره غافل نبود . همش تو فکرش بود . می دونست که با اون چادور چاقچور پسره نشناختتش . خود حاجی کشور واسه برادر زاده اش خواستگاریش آمده بود . اما پسرش و برادر زادش تومنی هفصنار فرقشون بود . برادر زاده هه اصلا به دلش ننشسّه بود اما پسرش یه چیز دیگه بود . چند بار جلو راه پسره سبز شد و هی خودشو نمایش داد . سرمه کشیده و چادرشو از تو صورتش زد کنار موهاشو که رو شونش پریشون بود نمایش داد . اما پسره انگار اصلا تو این عالم نبود . فکر میکرد با این همه دلبری پسره حتما دنبالش میاد تا خونشونو یاد بگیره . اما نمیومد . حسابی گیر کرده بود . خودش می دونست جنی شده . هزار تا دعا