پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۲۰

طاغوت مذهب

واقعا باید از خودمان بپرسیم سود و زیان مذهب برای من چیست؟ برای من، جز وعده‌ای به بهشت یا جهنم هیچ سود دیگری ندارد، که آن هم بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟  عمر وعده‌های مورد پذیرش من بیش از یک ماه نیست.  به این ترتیب که اگر شما به من بگویید مجموعه‌ای از کارهای تکراری را هر روز انجام بدهم و در عوض در آخر ماه فلان‌قدر دستمزد دریافت کنم، اگر از این آخر ماه‌تان ده روز بگذرد، ترجیح می‌دهم روش دیگری برای کسب روزی پیدا کنم و تسویه حسابم را هم با شما به روش دیگری انجام بدهم. یک عمر انتظار برای من اصلا راه ندارد و زورم هم به تسویه حساب با قادرمتعال نمی‌رسد.  اما زیان. از کجا شروع کنم؟ اول باید تعریف هماهنگی از کلمات پیدا کرد. بیایید از آرامش درونی و شخصی مذهب شروع کنیم. مذهب ابدا یک مساله‌ی شخصی و درونی نیست. یک وجه درونی و شخصی دارد اما به هیچ وجه نمی‌توانید آن را به همان یک وجه محدود کنید و مذهب را برای خودتان به مساله‌ای شخصی تبدیل کنید. برای مثال شما را به تماشای مستند "نسیان" که پارسال از شبکه‌ی مستند پخش شد دعوت می‌کنم. می‌توانید آن را در یوتیوب تماشا کنید. این مستن

لوییزا

خب، لازمه دست از محافظه‌کاری بکشم و خاطرات دلبرکان غمگین من رو منتشر کنم. در ایران، البته در کنار این‌که همواره بهشتی پر از مردان خوب بوده برام، کارم با زنان از حد لحظات جاذبه‌ای پیش‌تر نرفت. در هند برعکس. هرچند، همچنان گل باغ وطنم آرزوست، اما بعد از چند لحظات جذبه‌ با بانوان بنگالی در کلکته و دیدن چند منطقه‌ی محافظه‌کار در هند، اولین دلبرکم لوییزای آلمانی در بنارس بود. لوییزای بیست و یک ساله، کارمند داوطلب انجیوهای حامی کودکان بود و در روز اولی که خسته و کوفته از نپال رسید بعد از گفت‌گوی کوتاهی سرشو گذاشت رو شونه‌م و لمسیدن آغازید. من که البته بیشتر گرفتار پوست تیره و موی فرفری و وحشی‌گری بالای سی سال هستم، از در بر گرفتن این بچه گربه‌ی معصوم چشم‌آبی بیش از حد احساس بیگانگی داشتم.  لوییزا هم این حس بیگانگی رو دریافت کرد و پرسید به نظرت باید دوش بگیرم؟ من گفتم نه، اما شاید اگر در اون حد حس بیگانگی نداشتم می‌گفتم بیا با هم دوش بگیریم عزیزم. اما خودم رو سپرده بودم به دست جریانی از تنبلی که من رو می‌برد و شاید می‌ترسیدم تا آب سرد حموم رو گرم کنیم جریان عوض بشه و در هر صورت جمع‌بندیم این
اینجا با دو گیاه‌خوار مادرزاد و یک ‌گیاه‌خوار مصنوعی در حصر خانگی به‌سر می‌برم.  از آن دو گیاه‌خوار مادرزاد یکی گوشت دوست دارد.  فرآیند خواباندن در سیر و پیاز و ادویه‌جات و پخت و جویدن و بلعیدن را بخصوص اگر نوشیدنی خوبی کنارش باشد. اما برای هضم به مشکلات بسیاری برمی‌خورد و به ناچار گیاه‌خوار مانده. مغز دومی با ایده‌های گیاه‌خواران مصنوعی درباره‌ی سمی بودن گوشت مسموم شده است. اما پوست هر دو گیاه‌خوار مادرزاد بسیار لطیف  است.  شاید باور نکنید، اما به‌عینه لطیف‌تر از پوست نوزاد. ماهیچه‌های سفتی ندارند.  درست مثل بره‌ی یک ساله‌ای بی‌گناهند. در این وانفسا آنچه بیش از هر چیز دیگری دلتنگش هستم همان بره‌ی یک‌ساله‌ی بی‌گناهی است که وقتی ده ساله بودم خیر قدم برادر نوزادم سر بریدند.  دیر نباشد که این دو هم‌قفس را ساتوری کنم و ضیافت کبابی بزرگ راه بیندازم و تمام سگ‌های بنارس را مهمان ضیافتم کنم.