پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۳
یه بار شانس به ما رو کرد، اونم نشسته بودیم تو کافه تاس می‌ریختیم. سر چی؟ هیچی! دست گرمی! حالا یه حسابی از باختای قبلی‌مونم داشتیم، اونم یه بخششو صاف کردیم، اما... ما زندگی‌مونو باختیم، شرط سر تاس چه ارزشی داره؟ می‌زنی زیرش، هوا می‌ره، چه می‌دونی تا کجا می‌ره؟ اینا همه واسه‌ی من نشونه‌ است. ] اینجا به دلیل رعایت کپی رایت حذف شد [ . زندگی من دست آورد خاصی نداشته، گفتن نداره یعنی، اما سخت تر از به دست آوردن اون به دست آورده‌ها از دست دادن اوناست. منم آدم دلی‌ایم و دست آوردامم دلی‌ان. یه روز حال می‌کنم خانوم مهندس باشم، یه روز حال می‌کنم ادبیات کهن بخونم، یه روز حال می‌کنم بزنم خار و مادر آکادمی رو بیارم جلو چشمش، یه روز به خودم می‌گم، احمق، بی شعور، یه مدرک بگیر زندگی‌تو بکش بالا. مهم نیست؟! گه خوردی که مهم نیست. اما تهش همون وجهی که می‌گه مهم نیست برنده می‌شه و می‌زنه می‌رینه به بیست سال، به بیست و پنج سال، به سی سال... اگه ابلیسی، نفس عماره‌ای، خلاصه چیز ماوراءالطبیعه‌ی فریب دهنده‌ای وجود داشته باشه، می‌خوام به عرضتون برسونم که در اندرون منه و من در هر لحظه در حال مرواده‌ با ایشون ه