پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۸

در محاصره‌ی اشیاء

تصویر
دوباره اشیاء زندگیم زیاد شدن. زمانی نه چندان دور من بودم و کوله پشتی‌م. اشیاء بودن. ولی کم بودن. از محاصره شدن در اشیاء بیزارم. قبلا فکر می‌کردم با آدم‌ها مشکل دارم و اینکه نمی‌تونم وضعیتی خاص رو برای مدتی بیش از مقداری خاص تحمل کنم به خاطر آدم‌هاست. اما الان فکر می‌کنم دلیلش اشیاء هستن. من هر بار برای تغییر وضعیت، حجم زیادی از اشیاء رو به دیگران می‌دادم یا اگر قابل بخشیدن نبودن کنار خیابون می‌گذاشتم. چند روز پیش داشتم تو یه بازار روز نزدیک محله‌مون قدم می‌زدم. بازار روز تنها بازاریه که ازش خرید می‌کنم. من گمونم ژن مشترکی با فروشنده‌های بازار روز دارم که از اجداد کولیم بهم رسیدن. هر چی یه فروشنده به وضعیت کولی شبیه‌تر و از وضعیت یکجانشین دورتر باشه من بیشتر ازش خوشم میاد و احتمال اینکه پولم رو بریزم تو جیبش بالاتر می‌ره. یه پیرمرد سیستانی تو بازار دلم رو برد. با همون ریش بلند و دستار به سر و لباس خاکستری بلندی که امروز روز تو دنیای یکجانشین‌ها ترسناک و اکسترمیستیه و دویست ساله که هر کاری کردن تا از بین ببرنش تبدیلش کنن به کت و شلوار و صورت اصلاح شده. پیرمرده غیر از لهجه و لباس قشنگ یه