پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۲۳

سیاست ما

 شعار و شعر در اطراف حسین فراوان است اما تنها شعاری را که حسین سر داد از هیچ یک از این دهان‌های حسین حسین گو نمی‌شنویم و آن یک جمله بیش نبود: هیهات من الذلت

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

 سوار مترو شدم. بعد از مدت‌ها. فکرش را کردم دیدم مترو منبع الهام بسیاری از قصه‌هایم بود. اما ننوشتنم فقط برای این نیست که منبع الهامم از زندگی‌ام حذف شده. برای این است که همه‌ی حرف‌ها زده شده‌اند و دیگر حرفی برای گفتن نمانده. هیچ کتابی را باز نمی‌کنم که از خواندنش به شور و‌ هیجان ۱۸ سالگی بیایم. شاید هم در ۱۸ سالگی‌ام بمب‌های هورمونی بودند که آن شور و هیجان را می‌ساختند و نه مفاهیم درون کتاب‌ها. در این زوال ناچار برگردم به مترو. حداقل شادی‌ام این است که دیگر کسی نمی‌تواند سر این زن‌ها حجاب زورکی کند. نشسته‌ام داخل مترو که دو پسر جوان وارد می‌شوند هر دو لباس‌های روی مد ارزان‌قیمتی دارند و موهای آلاگارسون اما شسته نشده. و دو تا تنبک پلاستیکی تو دستشان. سر و صورتشان چند روزی بود که آب به خود ندیده بود. اما تلاش کرده بودند دلبر بمانند و تا حدی موفق هم بودند. خب شاید هم دل من الکی برای واکسی‌ها و تنبکی‌ها می‌رود و نمی‌دانم از نظر بقیه هم آنها دلبرند یا نه. زنی داشت رنگ‌ موی فانتزی گچی می‌فروخت و چند دختر کوچولوی دست و رو نشسته و ژولیده اصرار داشتند مدلش بشوند و او سعی می‌کرد از خودش دورشان