پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۵

0111

تمام هفت و نیم ساعتی که  سر صبح تا سه و نیم بعد از ظهر سر کار بودم رو کار کردم. بدون هیچ وقفه‌ای. بدون ناهار، بدون یه لیوان آب. نه من، تمام سی و پنج نفر دیگه‌ای که مونده بودن. بقیه رفته بودن. به جشن و شادمانی یه گهی مربوط به شرکت. تمام بار کار مونده بود رو دوش ما سی و شش نفر. ما هم از جامون تکون نخوردیم. یک ثانیه برنگشتیم که با بغل دستیمون خوش و بشی کنیم.  ساعت سه و نیم صد و بیست نفری که از بخش ما رفته بودن برگشتن. اون موقع یکی یکی فرستادنمون ناهار. سر میز ناهار بچه‌ها داشتن می‌گفتن که موقع پذیرایی که رسید بهشون گفتن صد و بیست نفر مربوط به بخش ما سوار اتوبوس بشن و برگردن شرکت. براشون توهین آمیز بود. گفتم تقصیر خودمونه. بلند گفتم. همه سرشونو کردن تو ظرف غذاشون. مهسا، از اون سر میز یه جوری به من و بعد به بقیه پرسنل شرکت که توی ناهار خوری بودن با مهربونیش که تهدید هم با خودش داره نگاه کرد که یعنی خفه شو. منم مثل بقیه سرمو کردم تو ظرف غذام. همون موقع چند تا موش چند تا تیکه آشغال رو دزدیدن و تو چند تا سوراخ چند تا جوب این شهر فرو رفتن؟ عصر ایمیل اومد. برای همه با هم. به پاس این شادمانی -همو

0110

خانمی زنگ زده بود می‌گفت ازش کلاه برداری کرده‌ن. تو یکی از این دفترای پیشخوان دولت سیمکارت رو بهش سی هزار تومن فروخته بودن. من طبق متنی که حفظ کردم جوابشو دادم: "برای جبران خسارت مالی تون باید از طریق مراجع قضایی اقدام کنید. اما من براتون گزارش تخلف دفتر پیشخوان رو می نویسم تا از فعالیتشون جلوگیری بشه." قریب به یه ساله که فقط من از این گزارش ها می نویسم‌ و حداقل از موقعی که من اینجا نشسته ام هیچ وقت ندیدم که این شکایت ها کمتر از قبل شده باشن. خانم در جوابم گفت پولش اصلا ارزش دردسرش رو نداره. من نمی خوام این آقا برام دردسر درست کنه. گفتم اسمی از شما که توی گزارش من نمیره. پیگیری قانونی داستان رو هم خودت مختاری. گفت نه آخه همین امروز ازش خریدم. می فهمه من خبر دادم. گفتم همین امروز هم که کسی نمیره یقه ی یارو رو بگیره. آرشیو میشه، اولویت بندی میشه، بعدشم نهایتا تعهد و جریمه است دیگه. گفت نه، می‌فهمه من بودم. من یکی دو هفته دیگه تماس می‌گیرم، اون موقع بنویسید. داشتم می اومدم خونه. یه یارویی ریش و پشمو از روبرو می اومد. من رد شدم، شنیدم که از پشت سرم گفت خانوم ... و بقیه‌شو نشنیدم.

0109

ستاره ی بدرخشیده و ماه مجلس شده ی من، چه تشبیه نابجایی است آن همه انفجار دور را نشاندن کنار انعکاس بی فروغ یک ستاره ی نزدیک. ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری، دیوانه تر از من و دیوانه تر از همه ی دیوانه های عالم، وقتی که خورشید بر ما می تابید و ابرها روی عطشمان باریدند. رفته ای بی هیچ و من مانده ام و پنجره ای که رو به پنجره هایی باز می شود، که رو به پنجره های دیگری باز می شوند. این پنجره بیش از تمام پنجره هایی که تو من را کنارشان نبردی یاد تو می اندازدم. این پنجره با صدای بی پایان ماشین های چهارراه ولیعصرش، که هر بار برای ده ها هزارمین بار یادم می آورد که همه ی روزهای هفته مثل همند، همه ی برج های بلند و همه ی ساختمان های کوتاه مثل همند،  همه ی بن بست ها و همه ی خیابان های بزرگ مثل همند وقتی که دیوانه از میانشان رفته باشد. ای شاعرتر از همه ی واژه های روزمره ی عربی، وقتی که از صدای زخمی ات خون می پاشید به همه ی دیوارهای عالم. ای روح بلند سیمان و سنگ، هنوز خون صدایت خشک نشده روی دیوارهای بلندی که خالی از حتی سایه ی تواند. هنوز صدای گلوله هایت می پیچد میان سرسراهای ظلم. هنوز وسط هر بهار ط