پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۰

قصه‌ی خاله قورباغه1

از مادربزرگم فقط عینک ذره‌ بینیشو به یاد دارم، و گونه‌های گردش و اینکه هر وقت بهش می‌رسیدیم ازش می‌خواستیم قصه‌ی خاله قورباغه رو برامون تعریف کنه. قصه‌ی خاله قورباغه اصلا قصه‌ی خاله قورباغه نبود. قصه‌ی زن شلخته و تنبلی بود که شوهرش یه روز براش پنبه میاره که بریسه! زنه یه کمی که می‌ریسه خسته می‌شه و پنبه‌ها رو بغل می‌کنه و می‌زنه بیرون. می‌رسه به نهر. یه قورباغه می‌بینه. بهش میگه: -خاله قورباغه - قور قور -پنبه بدم می‌ریسی برام؟ - قور قور زنه بار پنبه‌ رو می‌ریزه تو نهر و می‌ره خونشون. شب که شوهرش از سر کار برمی‌گرده می گه کو پنبه‌ها؟ زنه می‌گه دادم خاله قورباغه بریسه برام. مرده عصبانی می‌شه و می‌زنه تو سر زنش. می‌ره که پنبه‌ها رو از نهر در بیاره. پاش می‌خوره به شمش طلا. برش میداره و برمی‌گرده خونه. به زنش می‌گه. درسته که پنبه‌ها رو پیدا نکردم. اما چون با این شمش طلا وضعمون توپ میشه می‌بخشمت. زنه شب از عذاب وجدان خوابش نمی‌بره. به هر حال این شمش طلا باید واسه یکی بوده باشه. صب می‌زنه به کوچه تا صاحاب اصلی شمش طلا رو پیدا کنه. به اولین کسی که می‌رسه می‌پرسه: عمو تو یه شمش طلا گم نکردی؟ یا

آنا

آنا به عشق پاک و واقعی پایبند بود. واقعیش، نه از این بچه بازیا. اون هیچوخ عشق پاکو به لجنایی که امروز مد شده آلوده نکرد. محال بود بدون نقشه‌ی رخت‌خواب با یه دختر  رفاقت کنه. یا وقتی با یه پسر روابط عاشقانه‌ای داره، یکی دوتای دیگه رو هم زیر سر  نداشته باشه. هیچوخ با کمتر از دو نفر تو رخت‌خواب نرفت. هیچ وخ عشق واقعیو با  ازدواج  لجن‌مال نکرد.پاک بود، یه پاک لعنتی، یه پاک لعنتی ِ واقعی فقط می‌تونه از بلندترین برج  لعنتی... عاشق‌اش بودم... می‌فهمی؟ 

wrong territory

رنگ و روی صورتش، لاغری اسکلت‌وارش، رنگ لباس‌هاش، و خلخالی که به جفت مچ پاهای آفتاب و باد و خاک خورده‌اش بسته بود، حکایت از پاکستان می‌کرد. روبروی مرد جوانی که جلوتر از من روی پل قدم می‌زد، عقب عقب راه می‌رفت. تو صداش التماس بود: مستر، فاک، پنجاه!و این چندمین باری بود که تکرار می‌کرد. صورتش شاید بدک نبود اما دندان‌های زرد خرگوشی‌اش وقت حرف زدن تو ذوق می‌زد. مرد، حتی نگاهش نمی‌کرد. آخر با بی‌حوصلگی، با ضربه‌ی دست ردش کرد برود. پای زنک پیچید و خورد زمین. مرد برنگشت حتی نگاهش کند.. فکر کردم منظورش چیست پنجاه؟ با پنجاه تومن که به کسی تف هم نمی‌کنند! یعنی پنجاه دلار؟ بعد، که این نرخ ایرانی است یا پاکستانی؟ و اگر پاکستانی، این زنک اینجا چه می‌خواهد؟ به پله‌های آخر پل که رسیدم برگشتم عقب و دیدم همان جور روی زمین مانده.