پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۰

never asked

بعضی از دوست داشتنا با هم موازین. بعضیاشون متقاطع. بعضی از متقاطعا همدیگه رو بارها و بارها قطع می کنن. بعضیاشون در نقاط بیشماری قطع میکنن. مثل سینوس که میتونه یه خط ثابت رو در نقاط بی‌شماری قطع کنه. این نقاط بی شمار کی می‌تونن محدود بشن؟ وقتی که به جای سینوس سینک داشته باشیم، مثلا. من اولی رو ترجیح میدم. موازی رو. اما یه سوال توی ذهن دو بعدی من از اولین روزی که یه خبر راجع به خودکشی (یا سکته) یه هوادر، به خاطر تیم محبوبش خوندم (یا شنیدم) هست که هیچ وقت جوابی واسه‌ش پیدا نشد. تا وقتی که توی یه جای عمومی یه تیم خیلی عمومی گل زد و طرفداراش شروع کردن به کف زدن. خیلی به نظرم خنده دار اومد. همیشه فکر میکردم دوست داشتن تا وقتی باقی میمونه که آدم یه فیدبکی بگیره

ورد

دو تا مرد، دست و پای پسر جوان را گرفته‌اند و کشان کشان و یا علی گویان می‌آورند می‌اندازندش روی تختی گوشه‌ی اتاق. زن میانسالی بالای سر پسر آرام آرام گریه می‌کند. دست چپ پسر به شکل بدی زیر تنش مانده. اما او حس نمی‌کند. یکی از مردها باز پسر را جابه‌جا می‌کند و مرد دیگر دستش را از زیر تنش در می‌آورد. رو به زن می‌گوید: باید یه پرستار مرد بیارید. شما که نمی‌تونی اینو جا‌به‌جا کنی. باید یکی باشه هی جابه‌جا بکنتش. باید هی زیرشو عوض کنی. لباسشو عوض کنی. نمی‌تونی شما. زن مرد‌ها را تا دم در همراهی می‌کند. کمی دیگر حرف می‌زنند و بعد تشکر و خداحافظی. در را می‌بندد و بهش تکیه می‌دهد. دلش نمی‌خواهد برود تو اتاق. دلش نمی‌خواهد پسرش را این وقت روز توخانه ببیند. اصلا دوست دارد پسرش شب‌ها خانه نیاید و او هی دلش شور بزند که مبادا بچه‌اش با آدم‌های ناباب بگردد و مبادا معتاد بشود. و اصلا دوست دارد پسرش معتاد بشود، تا اینکه اینجور فلج گوشه‌ی خانه بیفتد و از پس هیچ کار خودش برنیاید. برای هزارمین بار آرزو می‌کند اصلا کاش پسرش با همان سودابه ازدواج می‌کرد و می‌رفت آن سر دنیا و تا آخر عمرش هم بر نمی‌گشت، اما سال