پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۲۲

بعد از پایان پدرسالار

چند روزه کارم شده بالا پایین کردن اخبار قتل و شهادت. قلبم درد می‌کند و همش تپش قلب و تنگی نفس دارم. آن هم این بالا، در این هوای خوب‌. داشتم به دیکتاتور فکر میکردم. شاید نشستن در کوه و نگاه کردن از این بالا به آنها که پایین هستند باعث شده کمی دیکتاتور شوم. اینجا در این ده همه طرفدار دیکتاتور هستند. زندگیشان سخت و دشوار است. سه ایل اینجا زندگی میکنند. همه هم جوان از دست داده. یکی خودکشی کرده بعضی مریض شده مرده‌اند بقیه هم شهدای حکومت. بهشان درباره از دست رفتن جوانان بگویی میگویند آره برو این قبرستان ده رو قبرها را بخوان، همه جوان مرده‌اند. می‌گویم اینها یک هواپیما مسافر را با زن و بچه و نوزادش زده‌اند، میگوید: خب، خدا به دل عزیزانشان صبر بدهد. چه میشود کرد؟ هر کار کنی کسی که مرده بر میگردد؟ زندگی سخت، اینها را سخت کرده. اینجا تا دهه ۷۰ کاملا ایزوله بوده. همین حالا هم ایزوله است اما حداقل جاده و برق و گازی آمده و اینها آبادی و اقتصاد را مساوی جمهوری اسلامی میدانند. من هم که دیگر جرات حرف زدن را هم از دست داده‌ام. همین دو کلمه که اینجا می‌آیم بنویسم مدام صورت کبود سپیده رشنو وقت اعتراف تلو

نیکا

 یکی از جنبه‌های داستان ضحاک که بهش پرداخته نشده تا جایی که میدونم، نگاه کردن به مردمی است که در ایران تحت سلطه ضحاک زندگی می‌کردن. مردمی که هزار سال دوران پادشاهی ضحاک جوانانشون رو دادن که ضحاک مغزشونو دربیاره تا خودشون در امنیت و آرامش زندگی کنن و یکی جرأت نکرد یک چاقو در قلب ضحاک فرو کنه. تا جایی که دیگه یزدان پاک خودش از مظلومیت اون همه جوان دست به کار شد و فریدون فرخ ز مادر بزاد. قبلا هم درباره این موضوع نوشته‌ام. انگار کلا خاصیت ایرانی این است. زمان جنگی که خودمان یاد داریم پسران تازه بالغ شده سپر گلوله شدند تا پدران شکم گنده با نخوت و کثافت حال به هم زنشان در تهران و اصفهان و بقیه جاهای امن بنشینند و ریاست و فرماندهی کنند. حالا هم جوان ۱۶ ساله را می‌فرستند جلوی گلوله و خودشان از پنجره خانه شعار می‌دهند بدون اینکه در قاب پنجره‌شان ظاهر شوند واقعا چه ننگی است زاده شدن در این سرزمین که به قول میرزاده عشقی به دیوار و درش باید رید.