پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۱۰

پروین

پروین خیس باران پشت در ایستاده بود. نفس نفس می‌زد. نوک دماغش و گونه‌هاش سرخ بود در را که باز کردم جا خوردم از دیدنش. دست پریا را گرفته بود و همه‌ی راه را دویده بود پای راستش انگار تو چاله ی گلی فرو رفته بود. تا زیر زانوش گلی بود. پریا زمین خورده بود انگار. پریا بود. پالتوی صورتی‌اش خیس باران بود. عکسهای چند سال پیشش را تو آلبوم نوشا دیده بودم. خیلی وقت بود ندیده بودمشان. چقدر شبیه نوشا شده بود. کف دستش خراشیده بود. با انگشتش میکشید دور زخم و خاک و سنگ را پاک می کرد. نمی دانستم چه بگویم. آمدم کنار که بیایند تو. از جاشان تکان نخوردند. پروین هاج و واج نگاهم می کرد. مامان آمد دستش را گرفت بیاوردش تو. نیامد. تو درگاه ایستاد. جوری که می‌خواست جلوی بغضش را بگیرد، آرام گفت: "مزاحم نمی‌شوم. لباسم خانه‌تان را گلی می‌کند. نوشا کجاست؟ آمدم ببینمش بروم." یاد آن وقتها افتادم که تازه زن علی شده بودم. مامان چشم دیدنش را نداشت. راهش نمی‌داد خانه. شاید هم ملاحظه‌ی من را می کرد. هیچ وقت نگفته بودم پروین نیاید. هیچ وقت نگفته بودم بچه‌اش را نبیند. اما مامان راهش نمی‌داد... یعنی به خاطر من بود؟ نم