پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۳

ما و این شرایط و پریودی

می تونم ساعت ها بشینم و خاطراتی از هفت هشت سال گذشته بکشم بیرون و گریه کنم و تعریف کنم. آره هفت هشت سال گذشته. چه تخمی. می تونم بشینم و فکت بیارم از این ور و اون ور که آقا نامجو توی این آهنگ پریود ریده. که آقا اگه داری فکر می کنی با کلمه "پریود" داری یه تبوی سنتی مربوط به فرهنگ ایران رو میشکنی، داری همراهش یه قطار از تبوهای مدرن رو تو این فرهنگ تخمی می سازی! اما نه حوصله دارم نه کمترین حدسی می زنم که کمترین خریداری داشته باشه حرفم. اما یه سوال هست که بیخ گلوم نشسته. باید باهاتون مطرحش کنم: اینجا استاد می فرمایند: "تو هم که توی این شرایطم پریودی" اونم نه یک بار نه دوبار! و تازه با چه لحنی، با چه آتش اندرونی! با چه دردی. با چه صدای پرسوز و چه لحن تبناکی. مقدمه‌ی سوالم اینه: کدوم شرایط؟ آیا منظور استاد از "این شرایط" همون "وضعیت موجود" خودمونه؟ با توجه به بقیه ترانه که البته نامجو کاری بهش نداره و شاهین نجفی می خونه به نظر می رسه همین طور باشه. مقدمه دوم سوالم اینه: چه چیزی باعث میشه که تو این جمله رو با این چنین سوز و آتشی بخونی
احساس می کنم دوباره امنیت و آرامشمو از دست دادم. نمی تونم این وضعیتو تحمل کنم. بهم تجاوز شده. نمی تونم برای کسی بگمش. کسی نمی فهمه حرفمو. خسته شدم از بس حرفای ساده رو برای آدما توضیح دادم و آخرشم نه اونا فهمیدن که من چی می گم و نه من احساس کردم که الان حرفمو زدم و آرومم. سر همین موضوع نزدیک ترین آدمای زندگیمو از دست دادم. تقصیر خودمه. خودم راهش دادم. افسردگی بعد از زایمان باید چنین چیزی باشه. باید یه جوری خودمو گم و گور کنم. اینجا جای من نیست. شاید نبوده از اول. شاید منم یه روزی بی اونکه بفهمم به این آدما تجاوز کردم.
یه جا حاضرم از اینکه خدایی وجود نداره کوتاه بیام: خدا وجود داره، ولی هستی ما سطل آشغال تقدیرشه! 

آهنای لای ما

ما در کوچه ای در حوالی خیابان نواب زندگی می کنیم. در کوچه ای که سر آن یک تابلوی فلش آبی رنگ  وجود دارد. یعنی ورود به کوچه آزاد است. ورود به کوچه آزاد است وانتی محترم. اجبار نیست. حتما فکر می کنید دیوانه ام. درست فکر می کنید دوست عزیز. شما هم دیوانه می شدید اگر هر روز از ساعت 8 صبح تا خود اذان ظهر 120 نفر وانتی از کنار پنجره شما رد می شدند و از ملخ بالگرد ایرانی طوفان 2 ، تا آهنای لای پدرت را خریدار بود، برای شما هم عقل سالم نمی ماند. می دانید چرا در ایران انقلاب نمی شود؟ چون وقتی فشار اقتصادی زیاد می شود مردم خانه زندگی شان را می فروشند و وانت می خرند و شروع می کنند به خریداری خانه زندگی بقیه مردمی که احتمالا قرار است وانتی های بعدی بشوند.
دارم فکر می کنم که دیگر تمام کنیم. دیگر شروع کنیم. سکوت را. فریاد را