پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۸
-نه ... دستت نمی زنم ... تو را آورده ام ... اینجا ... که فقط ... نگاهت کنم ... چقدر میگیری ... بنشینی روبروم ... تا آخر ِ ... عمر ... فقط نگاهت کنم؟ پر حرف بود . صداش خش دار بود . نفس کم می آورد . صداش تو گلوش می ماسید . هی جمله ها را می برید . زیاد مکث می کرد . حوصله ام را سر برد .یک جمله را هزار بار تکرار می کرد . و با چه حوصله ای . و چقدر مکث میکرد وسطش . کار کردنش هم مثل حرف زدنش بود . یک تکه کاغذ سفید را که حسابی نخ پیچ شده بود گرفته بود دستش و نخ ها را باحوصله باز می کرد . این دیگر چه صیغه ای است؟ از بقیه اتاقها صداهایی می آمد . اما در نشیمن فقط من و او بودیم با دختر کوچکی لیلا نام که منقل بزرگی که بین ما روی زمین بود را باد می زد . منقل به این گندگی به چه کارش می آمد؟ تو نخ انگشتهاش رفتم . اگر من جاش بودم نخ را دستم می گرفتم و کاغذ را رها می کردم تا چرخ بخورد و باز شود. مثل پروانه ها به نظر می آمد آنطوری . حالا چرا اینقدر نخ پیچش کرده تحفه را؟ همین قدر هم وقت صرف پیچیدن این نخ ها کرده لابد . سر انگشتهاش سیاه تر از بقیه ی جاها بود . ناخنها و مفصلهاش کج و معوج ٬ لاغر ٬ پوست
چشمهاش مثل قورباغه وق زده بود بيرون . لپش گود رفته ٬ خيلی كم مو ٬ بي ابرو و مژه ٬ يك ورم وحشتناك زير چشمهاش ٬ استخوانهای باريك و قوس دار٬ مفاصل كج ٬ قفسه ی سينه ی برآمده . با دنده هايی كه می شد شمرد . استخوان لگنش انگار می خواست پوست زرد تنش را بشکافد و بیرون بزند . پستانهاش بیشتر شبیه یک جفت خیار آویزان از پیش سینه اش بودند تا انار و ... به تمام میوه ها آلرژی داشت . یا دستگاه گوارشیش ناک اوت می شد یا پوستش پر از تاول و کهیر می شد و میخارید و آنقدر می خاراند تا خون سرازیر میشد . یا دهانش پر از آفت میشد ٬ تمام مغزها به حال خفگی می انداختندش ٬ تمام حبوبات ٬ تمام غلات ٬ تمام سبزیجات . علاوه بر تنگی نفس و تبخال و آفت و کهیر ٬ گاهی آنقدر اسهال که در بست ساکن خلا می شد . همه ی مایحتاج تن رنجورش را ۳۰ سال کرده بودند در روکشهای ژلاتینی کپسولها و با آب فرستاده بودند به قعر معده اش و یا از بطریهای پلاستیکی سرم ها مستقیما به رگش لوله کشی کرده بودند . حالا فکر می کرد آن گردهای داخل کپسولها همه اش گچ بودند یا آن آمپولهایی که به سرمها تزریق می شدند ٬ آب مقطر ٬ که فقط چند سالی شبیه آدمیزاد بود و بعد