عدم حضور در موقعیت، یا یارو تو عالم هپروته یا دنیا رو آب ببره این بابا رو خواب ببره


وقتی تو فکرم این اتفاق میفته، وقتی می زنم زیرش بیشتر تو فکرم پس این اتفاق بیشتر میفته. مثلا الان زیرش نزدیم

من تو هال نیشسته بودم عمیق داشتم درمورد یه مطلب کس و شعری (کس و شعر میگم چه کس و شعری) خیلی عمیق فکر می کردم و داشتم تا کنه ماجرا رو میکشیدم بالا. حالا یکی نیست بگه جاکش به تو چه؟ فکر کن مثلا تهش اومد بالا. به تو چه؟ فیلسوفی؟ جامعه شناسی؟ ژورنالیستی؟ تریبون دستته؟ کیرته بابا!

«واو» تو اتاق خودش بود. یهویی اومد بیرون تو هال درو باز کرد. حالا منو بگی هاج و واج موندم که «چی شده؟!!!» یه

پیرمرده با یه خانومی پشت در بودن، پشت در واحد ما، یعنی از در ساختمون اومده بودن تو و حالا در زده بودن یا هر چی، «واو» مچشونو گرفت درست نفهمیدم چی گفتن «واو» گفت طبقه دومه. من فهمیدم پیرمرده بنگاهی بوده و می خواسته خانومه رو ببره خونه نشونش بده واسه اجاره. اشتباهیفک کرده بوده طبقه اوله

بعد «واو» درو بست و با یه حالتی که ببین با کی داریم زندگی می کنیم پرسید:

تو واقعا نفهمیدی کلید انداختن تو در؟

من: کلید انداختن تو در؟!!!!!!!!!!!
بعد فکر کردم خوبه من مادر دو تا بچه خردسال نیستم

یاد علی (بابای مظلومان) رو هم زنده کنیم که سر نماز تیرو از پاش کشیدن بیرون و نفهمید. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما