ياد جمعه هاي دارآباد افتادم و اون سربالايي كوفتي زير آفتاب و كنار خنك رودخونه ي بعدش و پيرمردايي كه نازنين مريم رو مي خوندن و بهم مي گفتن: خسته نباشيد. به من كه لنگ ظهر تازه داشتم مي رفتم بالا از كوه و هن و هن مي كردم. صداي محمد نوري رو حالا بايد توي دارآباد جستجو كنم.
نمي تونم از مرگ محمد نوري كه صدا و اوازش جاودانه شد ناراحت بشم. جاودانگي ناراحتي نداره. چرا موسيقي و اواز خيلي از ديگران جاودانه نميشه؟ اين ناراحت كننده است. پاينده باشيد
مریمی ؟ یه سوال ؟ چه طور میشه تو اون یکی سهیم شم ؟؟ یعنی نا بلدم عینه یه شاگرد خنگ و کودن تو این حرفه وبلاگ داری و ازین صوبتا ! توضیح کامل بده لطفاً، دخمل! [آیکون انواع بوس و ماچ و ایناااا...] ;)
پروین خیس باران پشت در ایستاده بود. نفس نفس میزد. نوک دماغش و گونههاش سرخ بود در را که باز کردم جا خوردم از دیدنش. دست پریا را گرفته بود و همهی راه را دویده بود پای راستش انگار تو چاله ی گلی فرو رفته بود. تا زیر زانوش گلی بود. پریا زمین خورده بود انگار. پریا بود. پالتوی صورتیاش خیس باران بود. عکسهای چند سال پیشش را تو آلبوم نوشا دیده بودم. خیلی وقت بود ندیده بودمشان. چقدر شبیه نوشا شده بود. کف دستش خراشیده بود. با انگشتش میکشید دور زخم و خاک و سنگ را پاک می کرد. نمی دانستم چه بگویم. آمدم کنار که بیایند تو. از جاشان تکان نخوردند. پروین هاج و واج نگاهم می کرد. مامان آمد دستش را گرفت بیاوردش تو. نیامد. تو درگاه ایستاد. جوری که میخواست جلوی بغضش را بگیرد، آرام گفت: "مزاحم نمیشوم. لباسم خانهتان را گلی میکند. نوشا کجاست؟ آمدم ببینمش بروم." یاد آن وقتها افتادم که تازه زن علی شده بودم. مامان چشم دیدنش را نداشت. راهش نمیداد خانه. شاید هم ملاحظهی من را می کرد. هیچ وقت نگفته بودم پروین نیاید. هیچ وقت نگفته بودم بچهاش را نبیند. اما مامان راهش نمیداد... یعنی به خاطر من بود؟ نم...
همهی هزار بار دیگری را هم که سیگار به دست با بیخیالی و یلگیای که مال خودم نیست، از وسط این پارک رد بشوم، "ملیکا جون" که هشتاد- نود درصد آدمهایی را که به اسم میشناسندش، اصلا نمیشناسد برای هزار بار دیگر با "خ" مشدد خواهد گفت: آخی بمیرم. تو هم مثل من آوارهای؟
آنا به عشق پاک و واقعی پایبند بود. واقعیش، نه از این بچه بازیا. اون هیچوخ عشق پاکو به لجنایی که امروز مد شده آلوده نکرد. محال بود بدون نقشهی رختخواب با یه دختر رفاقت کنه. یا وقتی با یه پسر روابط عاشقانهای داره، یکی دوتای دیگه رو هم زیر سر نداشته باشه. هیچوخ با کمتر از دو نفر تو رختخواب نرفت. هیچ وخ عشق واقعیو با ازدواج لجنمال نکرد.پاک بود، یه پاک لعنتی، یه پاک لعنتی ِ واقعی فقط میتونه از بلندترین برج لعنتی... عاشقاش بودم... میفهمی؟
نازنين مايي ... شايد به روت نميارن...
پاسخحذفكاش مرگ ناگهان در خواب مي مرد !
پاسخحذف...
مريم هم نازنين نميشود ... جان شايد ...
مریم ، نازنین خولهد ماند...
پاسخحذفکه او جاودانه خواندش!
جان مریم چشماتو وا کن .....
پاسخحذفاین که بد نیست ! چزا این جوری نگام می کنین ؟؟
پاسخحذفهستی، نه تنها نازنین، عزیز هم هستی
پاسخحذفهمیشه نازنین یک نفر هستی...حداقل یک نفر...
پاسخحذفجان مریم هنوز نازینانی دارد
پاسخحذفياد جمعه هاي دارآباد افتادم و اون سربالايي كوفتي زير آفتاب و كنار خنك رودخونه ي بعدش و پيرمردايي كه نازنين مريم رو مي خوندن و بهم مي گفتن: خسته نباشيد. به من كه لنگ ظهر تازه داشتم مي رفتم بالا از كوه و هن و هن مي كردم.
پاسخحذفصداي محمد نوري رو حالا بايد توي دارآباد جستجو كنم.
به پیر به پیغمبر I LOVE U
پاسخحذفنمي تونم از مرگ محمد نوري كه صدا و اوازش جاودانه شد ناراحت بشم.
پاسخحذفجاودانگي ناراحتي نداره.
چرا موسيقي و اواز خيلي از ديگران جاودانه نميشه؟
اين ناراحت كننده است.
پاينده باشيد
سلام
پاسخحذفاین وبلاگ عالی و عمیق آفرین واقعا لذت بردم...
این رسم دنیاست . گاهی هست ... گاهی نیست ...
پاسخحذفمریمی ؟ یه سوال ؟
پاسخحذفچه طور میشه تو اون یکی سهیم شم ؟؟
یعنی نا بلدم عینه یه شاگرد خنگ و کودن تو این حرفه وبلاگ داری و ازین صوبتا !
توضیح کامل بده لطفاً، دخمل!
[آیکون انواع بوس و ماچ و ایناااا...]
;)
دلم از آن گرفت که هنگام رفتن شاید نتوانم به مریم(ها)یم بگویم که نازنین من بودند.
پاسخحذف