تماشا

بعد هم، نیمه های شب، بطری ودکایی را که توش آب خنک است، از تو در یخچال برمی دارد و می رود تو اتاقش. تو نور کم زردرنگی که از پنجره اتاقش پیداست روی تختش دراز می کشد و اسماعیل فصیح می خواند.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما