تلاقی نگاهها
قبلا، از خانه که میآمدی بیرون، یک اتاقک بازرسی بود. راهی نبود جز اینکه از توش رد بشوی. هیچ "صورتْخاکستری"ای توش نبود. فقط دستگاههای تشخیص فلز. اگر فلز همراهت بود کد شناسایی و ساعت خروجت ثبت میشد. و بعد مسیری که میرفتی کنترل میشد. اما بعدها اتاقکهای بازرسی منسوخ شدند. هنوز دم ِ در ِ خروجی ِ بعضی از خانهها بقایایش هست. اما دستگاهها و بقیه چیزها را جمع کردهاند. کار هزینه بری بود. حالا دیگر احتیاجی نیست که چیزی ثبت بشود. چون هیچ وقت توی کشور تیراندازی یا بمبگذاری رخ نداده. برای همین این کار منسوخ شد. از خانه که میآیی بیرون، برای پا گذاشتن توی پیادهرو باید کمی صبر کنی. باید آلارم آزد را بشنوی. پیادهروها را شیار بندی کردهاند. وقتی یک شیار اشغال است نمیتوانی از توش رد بشوی. بیشتر وقتها لازم نیست برای آلارم آزاد زیاد صبر کنی. چند وقت پیش تصمیم گرفتند توی مرکز شهر که معمولا شلوغ است و عوام معطل میشوند، پیاده روها را چند طبقه کنند. طبقههای پایینتر مال پیرترها باشد و طبقههای بالاتر مال جوانترها. هیچ "صورتْخاکستری"ای برای کنترل اینکه عوام از طبقات خودشان رد میشوند یا نه نیست. آنها خودشان رعایت میکنند. بچههای زیر هفت سال ملزم به رعایت قانون نیستند. چند وقت پیش رئیس دولت طرحی داد که اجرا نشد. این بود که توی شیارهای پیادهروها جاهایی برای گذاشتن پاها تعبیه شود. اینطوری طول قدمها ثابت میماند و کسی نمیتواند نظم را به هم بریزد. همینطور پیشنهاد شده بود توی جاهایی که برای گذاشتن پاها تعبیه میشود مدار تشخیص بارکد بگذارند و زیر کفش هرکسی هم بارکد شماره شناساییاش را تعبیه کنند. میزان تخلفات خیلی پایین میآمد. اما کار هزینه بری بود. برای همین مسکوت ماند.
تخلفات در پیادهروها این است که کسی ناگهان از شیار خودش خارج بشود. یا اینکه تلاقی نگاهها. این بزرگترین تخلف عامه است. یک بار چند سال پیش نگاههای عوام با هم تلاقی پیدا کرد و بدبختیهای بزرگی پیش آمد که کشور داشت از کنترل خارج میشد. بعد از آن تصمیم گرفتند با عمل جراحی شومی دید چشمهایی را که نگاهشان به هم تلاقی پیدا میکند پایین بیاورند. و بعد کسانی که نگاهشان به هم تلاقی پیدا کرده باید حتما ازدواج کنند. گفتن کلمهی شوم در مورد این عمل جراحی خطای بزرگی است. اما این فقط از ذهن من میگذرد. هرگز جایی به زبان نمیآورم. به زبان آوردنش بدبختی های بزرگی برای کشور پیش میآورد. به هر حال من دوست ندارم ملزم به ازدواج بشوم. و بیشتر از آن، دوست ندارم بیناییام را از دست بدهم. مخصوصا که خودم میدانم چشمهای زیبایی دارم. اما زیبایی چشم برای چیست؟ نمیدانم. فقط از اینکه چشمهای زیبایی دارم خوشحالم.
روی تمام دیوارها رادارهایی ات که تخلفات نگاهها را ثبت میکنند. هیچ کس نمیداند که این رادارها چطور کار میکنند. اما همه میدانند اگر دو نگاه بیشتر از یک بار با هم تلاقی پیدا کنند بینایی چشم 5 درجه پایین آورده میشود. دفعهی اول هم اشکالی ندارد. برای اینکه همه میدانند ممکن است عمدی در کار نبوده باشد. قبلا برای تخلف اول بینایی چشم فقط یک درجه پایین میآمد. اما بعد دیدند زیاد سخت گیرانه نیست. و امکان تخلف بالاست. برای اینکه عامه بدانند که چقدر این کار به ضرر خودشان و امنیت کشور است باید جریمه ها زیادتر بشوند.
بعد که شیارهای پیاده رو تمام شد باید در ایستگاه تاکسی بایستی. اینجا از اتوبوس یا مترو خبری نیست. چون کنترل نگاهها توی تجمعهای بزرگ عوام سخت میشود. برای همین فقط تاکسی هست. و هرتاکسی فقط یک نفر را سوار میکند. راننده دیده نمیشود. در اتاقک جلویی است که رنگ دیوارهاش سیاه است. اینجا رانندههای تاکسی پولشان را از دولت میگیرند. بعد میرسی به مدرسه یا دانشگاه یا محل کار. من باید بروم دانشگاه. توی کلاس هم اتاقکهایی هست که فقط یک سوراخ کوچک برای دیدن درس استاد دارد.
قبلا یک برنامهای بود که استادها را از صورتْخاکستریها انتخاب کنند. اولا برای اینکه صورتْخاکستریها بهتر از بقیهی عوام هستند. آنها آدمهای خاصی هستند که آموزش های خاصی دیدهاند و نمیگذارند کشور به بدبختیهای بزرگی دچار بشود. اما مهمترین مشخصهشان این است که نگاه ندارند. نگاهشان پشت یک پردهی خاکستری رنگ پنهان است. با اینکه این طرح خیلی به نفع کشور بود اما شکست خورد. برای اینکه صورتْخاکستریهای تحصیل کرده به اندازهی کافی نداریم و آن تعدادی هم که هستند همهشان نمیتوانند در دانشگاه درس بدهند. البته گفتن این حرف تخلف بزرگی است. هیچ کس حق ندارد کسی را به خاطر اینکه تحصیلات ندارد سرزنش کند. این حرف حالا فقط از ذهن من گذشت. هرگز هیچ جایی نمیگویمش. گفتن این حرف بدبختی های بزرگی برای کشور به بار میآورد.
چند وقت بود که وقتی به کلاس میرسیدم چیز عجیبی میدیدم. روی دیوارهی اتاقک من حروف عجیبی نوشته شده بود. این اتفاق فقط برای من میافتاد. اولین بار نوشته بود D.D
من هر چه فکر می کردم نمیتوانستم معنی این علامتهای اختصاری را بفهمم. حدس میزدم کار پسر اتاقک کناری باشد. اما نمیفهمیدم منظورش چیست. فقط یک بار، فقط یک بار چند وقت پیش نگاهمان تلاقی پیدا کرد. اما باید مواظب میبودم. من نمیخواستم کور بشوم. تازه کور شدن بهتر از بلاهایی است که تلاقی نگاهها میتواند به سر آدم بیاورد. این را همه میدانند.
به هر حال نوشتن علامتهای اختصاری روی دیوارها نمیتواند تخلف محسوب بشود. وگرنه حتما جریمهای برایش در نظر میگرفتند. و برای کنترلش باید همهجا دوربین مدار بسته میگذاشتند. اینکار را البته بعضی از کشورها میکنند. کشورهایی که عوامشان را در مورد تخلفهای بزرگ آزاد میگذارند اما با دوربین مدار بسته کنترلشان میکنند. توی اینجور کشور ها تلاقی نگاهها یا اختلاط پیادهروها، یا تجمع در متروها و اتوبوسها جرم محسوب نمیشود و آنها جاهلانه در پلیدی این نوع تخلفها غرق هستند و نمیدانند. اما زندگیشان و طرز راه رفتنشان و نفس کشیدنشان و همهی چیزهای دیگر، حتی داخل خانههایشان تحت کنترل دوربینهاست. در حالیکه آنها در احساس خوشبختی و آزادی کاذب غرقند. این چیزها در کشور ما معنایی ندارد. اینجا عوام آزاد هستند که هر جور دوست دارند راه بروند یا نفس بکشند یا غذا بخورند.
بگذریم. این داستان علامتهای اختصاری حسابی گیجم کرده بود. یک روز که رفتم توی کلاس، دیدم که آن D.D روی دیوار را کسی پاک کرده. و بعد همان پسره را دیدم که نوشت C.T.Z مدتها بهش فکر کردم تا فهمیدم منظورش چیست. خانه بودم و خودم را توی آینه نگاه میکردم که ناگهان فهمیدم، "چشمهای تو زیباست"
نمیدانستم چی باید گفت. فردا وقتی داشتم از کلاس میآمدم بیرون، زیر علامت اختصاری جدیدی که گذاشته بود نوشتم D.D و بعد که داشتم میرفتم بیرون به این فکر میکردم که آیا من واقعا دوستش دارم؟ و این که دوست داشتن چیست؟
علامتهای اختصاری جدیدش این بود: D.S.M.S.T
مرتکب تخلف بزرگی شدیم. یک روز صبح، بیرون از کلاس، ساعتی ایستادیم، و به چشمهای هم خیره شدیم. فرداش، وقتی از خانه میآمدم بیرون دو تا صورتْخاکستری دستهایم را از پشت دستبند زدند و سوار یک ماشین سیاه شدم. جایی که رفتم را نمیشناختم. ساختمان بزرگی بود و من را توی اتاقی بردند که یک چشم پزشک ِ صورتْخاکستری بود. از لباس و دستگاههایش فهمیدم که چشم پزشک است. او هم آنجا بود. چشمهاش کور شده بود. شاید منتظر من نشسته بود. رفتم دستش را گرفتم: این من هستم، میبینی؟ برگشت و به سمت من نگاه کرد. اما ندید. سیاهی چشم هاش به چیزی در دور دست خیره بود.
آماده شدم که اشعه را به چشمهایم بتابانند.
تمام شد. نفهمیدم کجا رهایمان کردند. دست همدیگر را گرفته بودیم، و در فضایی که نمیشناختیم سرگردان بودیم. خسته شده بودیم، تا به دیواری رسیدیم تکیه دادیم و نشستیم. سرم را روی شانهاش گذاشتم. صورتم را بوسید.
مثل همیشه عالی مریمی ، مثل همیشه آشنا ! چقدر از خوندن نوشته هات کیفور می شم ، خودتم نمی دونی ! عالی هستی مریمی ، عالی !
پاسخحذفهوی ! تند تند می نویسی خب من دو تا پست عقب موندم دختر ! من باید واسه همه پستات کامنت بذارم آخه ! من خیلی غیرتیم ها ! خود دانی !
( اینو شوخی کردم مریمی نویسنده ی هنر مند عصیان گر کبیر !)
وقتی خواندم "عمل جراحی ِ شوم" گفتم امکان ندارد تو چنین اشتباه بزرگی بکنی و یادت برود آدم قصه ات نمی تواند اینجا ناآگاهانه بگوید شوم! دو خط پایین تر اعتمادم برگشت.
پاسخحذفمحشر بود . بدون هیچ تعارفی . آفرین . باور کن خیلی مدرن تر و زیباتر از کتاب "میرا" کریستوفر فرانک بود . آفرین . حتمت ادامه اش بده . خیلی داستان خوبی میشه . آفریق رفیق
پاسخحذفاین رو باور کن : این یه داستان خوب میشه
نمي دونم چرا هيچ كس نپرسيده، حتمن همه فهميدن؛ من خودم چون ديدم حجم چيزايي كه نمي فهمم خيلي زياده ديگه از پرسيدنش خجالت نمي كشم.
پاسخحذفاين D.A.S.T.L يعني چي؟
یعنی منی که پست بلند نمیخونم نشستم کامل این رو جویدم ،
پاسخحذفنمیتونم نظری راجع بهش بدم ، شاید فقط بتونم توی عالی خلاصش کنم.
سلام مریم
پاسخحذفمن بارها خوندم این پستت رو
یه کم ادیت می خواد
اگه بخوای این کار رو انجام میدم برات
من ادیتم به بدی پست هام نیست ها :)
چرا اینقد خوب بود؟
پاسخحذفسلام مریم
پاسخحذفاوکی . حتما این کار رو انجام میدم
امیدوارم خوب انجامش بدم
:)
نولدت مبارک
پاسخحذفمرسی بامداد جان : )
پاسخحذفوای. چند بار بخونمش؟
پاسخحذفنظر من هم مثل بقیه.
پاسخحذفکمی هم یاد فیلم Equilibrium انداخت منو.
فوق العاده گیرا بود. بسیار عالی می نویسی. منو یاد کتاب 1984 انداخت.
پاسخحذفخیلی عالی بود
پاسخحذفیکم از نظر جملهبندی و نگارش میتونه بهتر بشه یا میشه با افزایش جزئیات گیراترش کرد. فک میکنم آخرش یکم عجولانه بود و میشد جزئیات بیشتری داشته باشه، ولی ساختارش به نظرم خوب بود و من بعد از خوندنش حس کردم یک داستان حسابی رو خوندم نه یک سرهمبندی آبکی.