زیر نورهای گذرای خیابان می‌روی، و سایه‌ات کشیده می‌شود روی شهر، روی سنگ‌ها روی سگ‌ها، سایه‌ات ازت می‌زند جلو، می‌ماند عقب،‌ کشیده می‌شود روی لختی ِ خیابان، روی سرما، روی شرم.
و من که دنبال سایه‌ات نمی‌دوم، و دنبال خودت توی کوچه‌ی تاریک، توی خیابان سرد، همه‌ی دود‌ها، دود همه‌ی اگزوزها و دودکش‌ها، توی کاغذ سیگارم لوله می‌شوند . و همه‌ی بادکنک‌ها، همه‌ی لاستیک‌ها توی گلویم باد می‌شوند. تو زیر نور‌ها می‌روی.
هرچند که فردا دوباره می‌آیی

نظرات

  1. اوووه ! مريمي من هروقت مي خوام برات كامنت بفرستم يه چيزي ميشه !
    اين رو گفتم كه چقدر تو اين پستت شدي مثل ابر ! چقدر احساست رو دوست دارم و مي نوشم و مستم ميكنه ! و چقدر احساس مي كنم كه روح خويشاوندي هستي و چقدر حرف دارم باهات و چقدر و چقدر و...
    چقدر خوب كه هستي و مي نويسي ، خيلي خوشبختيه مريمي من !

    پاسخحذف
  2. جالب است كه سگها نيز در خيابان مورد نظر از ديد شاعر پنهان نمانده اند. و سايه ي مورد نظر بر روي سگها نيز ...

    پاسخحذف
  3. به نظرم خیلی خوب نوشتی
    به آخرشو درست جمله آخرو مزخرف تموم کردی یعنی
    با احترام:مینای کولی

    پاسخحذف
  4. و سايه ها باز نمي ماند و بي توجه با فردا آمدنش باز ...

    پاسخحذف
  5. انگار كه مي شناسمت مريمي ! قبلاً تو رو ديده بودم ! يا بعداًٌ قرار بوده ببينمت ! آشنايي انگار !
    واسه همين احساساتم تو رو فرا ميگيره !
    دوست دنياي مجازيه من !
    مريمي من !

    پاسخحذف
  6. تو هم مثل من
    عـ اشـ ق سایه و پا و زنی...


    + خوب باشی مریمی جان

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما