در محاصره‌ی اشیاء

دوباره اشیاء زندگیم زیاد شدن. زمانی نه چندان دور من بودم و کوله پشتی‌م. اشیاء بودن. ولی کم بودن. از محاصره شدن در اشیاء بیزارم. قبلا فکر می‌کردم با آدم‌ها مشکل دارم و اینکه نمی‌تونم وضعیتی خاص رو برای مدتی بیش از مقداری خاص تحمل کنم به خاطر آدم‌هاست. اما الان فکر می‌کنم دلیلش اشیاء هستن. من هر بار برای تغییر وضعیت، حجم زیادی از اشیاء رو به دیگران می‌دادم یا اگر قابل بخشیدن نبودن کنار خیابون می‌گذاشتم.
چند روز پیش داشتم تو یه بازار روز نزدیک محله‌مون قدم می‌زدم. بازار روز تنها بازاریه که ازش خرید می‌کنم. من گمونم ژن مشترکی با فروشنده‌های بازار روز دارم که از اجداد کولیم بهم رسیدن. هر چی یه فروشنده به وضعیت کولی شبیه‌تر و از وضعیت یکجانشین دورتر باشه من بیشتر ازش خوشم میاد و احتمال اینکه پولم رو بریزم تو جیبش بالاتر می‌ره.
یه پیرمرد سیستانی تو بازار دلم رو برد. با همون ریش بلند و دستار به سر و لباس خاکستری بلندی که امروز روز تو دنیای یکجانشین‌ها ترسناک و اکسترمیستیه و دویست ساله که هر کاری کردن تا از بین ببرنش تبدیلش کنن به کت و شلوار و صورت اصلاح شده.
پیرمرده غیر از لهجه و لباس قشنگ یه سرویس وسایل پخت و پز هم داشت که قیمتش هم خیلی پایین‌تر از بازار بود. مدت زیادیه که به اون وسایل احتیاج دارم. مدتیه که چندین بار موقع مهمونی و پخت و پزهای زیاد فکر کردم که بخرم و خودم رو راحت کنم. اما هر بار نخریدم. نخریدن اشیاء یک امکانه. امکان اینکه هر زمان دلت خواست کوله پشتی‌تو برداری و بری. هر شیء جدیدی که وارد زندگی میشه اون امکان رو دورتر می‌کنه و شما رو به زمین زنجیر می‌کنه. برای همین هیچ وقت سرویس پخت و پز رو نمی‌خریدم. اما این بار خریدم.
چندتا خرید دیگه هم هفته گذشته انجام دادم. هر چی پول در آورده بودم تبدیل شدن به اشیاء و قد علم کردن جلوم و نگاه کردن بهشون هی آزارم داد. اونقدر آزار دیدم تا تصمیم گرفتم این چند روز تعطیلی رو پاشم برم در دل طبیعت و خودم رو از اشیاء خلاص کنم.
یه گروه کوهنوری رو به صورت تصادفی توی تلگرام پیدا کردم و بهشون پیوستم و برای اولین برنامه‌شون همراهشون شدم. آدم‌های خوبی بودن. آدم‌هایی که مثل من و همه یکجانشین‌های دیگه به اشیاء وابسته هستن. تمام این مدتی که با اون‌ها بودم مدام درباره اشیاء صحبت کردن. درباره کوله پشتی‌ها و کفش‌های کوهنوردی و چادرهای مسافرتی چند میلیونی و اینکه این اشیاء رو از کجا میشه خرید و همین‌طور اشیاء و خرده ریزهای جدید بود که برای همدیگه رو می‌کردن مثل چراغ گازی که به فندک احتیاجی نداره و سینکی که می‌تونی بازش کنی و ظرفاتو یا رختاتو توش بشوری و بعد جمعش کنی بشه اندازه یک لیوان یکبارمصرف و چادر مسافرتی که روش فوتوسل داره و کیسه خواب زمستونی‌ای که وزنش ۵۰۰ گرمه و بی‌نهایت اشیاء دیگه





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما