0115

مدت خیلی زیادی بود که هیچ کسی نتونسته بود بخشی از منو لمس کنه که به نظر خودم غیر قابل لمس می رسید. پیچیده تر شده بودم. پیرتر شده بودم. نمی دونم. ته منو، اینکه من کی ام و چی ام واقعا، مدت های زیادی بود که نتونسته بودم کسی رو اینقدر به خودم راه بدم که بهش دست بزنه. آدم های زیادی آدم رو دوست دارن، و هیچ شکی هم در دوست داشتنشون نیست. اما شاید اگر خوش شانس باشی یکی دو نفر رو پیدا کنی که همیشه بدرخشن. شاید هیچ وقت بهت نگن دوست دارن. ولی اصلا نیازی نیست که بگن. راه کشفش رو برات باز میذارن. و چقدر این آدما قشنگن. چقدر بی تعلقن. و اینکه می بینی فقط برای تو نیستن. اصلن برای تو نیستن. الکترون های آزاد رسانایی خوبی ین بگم، چون نشسته ام فیزیک مطالعه کرده ام. 
یه دوستی داشتم یه اصطلاحی داشت: فرشته های بال سوخته. می گفت اینا فرشته بودن اومدن به زمین توی اتمسفر زمین بالشون سوخته دیگه نتونستن برگردن بالا. اینم نمی دونم از کی دزدیده بود. مغز نداشت که خودش. اینو درباره در و دافای هالیوود می گفت. حالا جمله مال هر کی هست کپی رایتشو به ما ببخشه. هر چند که واقعا به تخمم کپی رایت. فکر کن هر کس شعری میگی سفت وایسی سرش بگی "مال منه" بعد اینطوری باشه خیلی جوابارم باید بدی. ولی ما فقط وقتی پای حق وسطه همه زبونمون درازه، اما حواسمون نیست که حق مسولیت هم داره. یا شایدم حواسمون هست فکر می کنیم زرنگیم. از زیر مسولیت شونه خالی می کنیم.
خلاصه هیچی. اومدم که همون پاراگراف اولو بگم برم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما