0114

اینطور که تکه تکه‌ی زندگی‌مان می‌چسبد به چسبناکی این خیابان‌ها، این خیابان‌ها، رنگ و رویمان را، سیاهی موهایمان را، راستی قامتمان را می‌دزدند. در خودشان می‌بلعند. پا بر سر این اسفالت پیر، تا به خاری ننهی مادرقحبه، -با آن سرِ بالای دماغ عمل نکرده‌ات، که حاشا که اینجا کسی، چیزی وامدار تو نیست! -  که این اسفالت پیر، تکه تکه‌هایمان را کنده است. چرک پای این دیوارها، خلط و تفی که خشک می‌شود روی این ملغمه‌ی قیر و سیمان و آبی که پشت انبار بطری پلاستیکی و فیلتر سیگار و خمیر ساندویچ‌های فاسد شده، بوی مرداب گرفته و بوی مردابی که از دریچه‌های کف خیابان گریبان ما را می‌گیرد، انبار زندگی‌هایی است که فقط دیوانگان می‌دانند. که فقط دیوانگان می‌دانند. این صلح، تضمین نمی‌کند امنیتت را اگر با این دوست تازه به صلح نشسته، همان‌طور تا کنی که با دوست‌های همیشگی‌ات.
چرند را ببین. تو اتوبوس بی‌آرتی، گریه می‌کردم پای تکه تکه‌هایم، که می‌چسبیدند به خمیر کثافتی که روی این اسفالت‌ها را گرفته است. سر فاطمی، که اتوبوس دوباره می‌افتد تو مسیر بی‌آرتی، پشت آن چراغ قرمز تمام نشدنی، اتوبوسی که خمیر آدم چپانده‌اند توش، تا خرخره، و منظره، چهره‌های این خمیرهاست، که هر روز که می‌گذرد چیزهای بیشتری از تویشان کم می‌شود، هر چه بیشتر نگاه می‌کنی فقدان بیشتری می‌بینی که سلسله‌وار تا کجا می‌روند خدا می‌داند، به هیچ چرند دیگری نمی‌شود فکر کرد جز این. موتوری‌ها انداخته بودند تو خط بی‌آرتی. ماشین هم که بیداد می‌کرد. اتوبوس میلیمتری جلو می‌رفت. 
من از آن دسته آدم‌های عقب مانده و بی‌شعوری هستم که می‌مانم همان جلوی در اتوبوس و عقب نمی‌روم که جا برای بقیه باز بشود. هر کس می‌رود، برود. من فرهنگ شهروندی پایینی دارم و هر جا که شاشم بگیرد می‌کشم پایین و می‌شاشم. 
همان جلوی در ایستاده بودم، یک دفعه صدای خانم روتن‌مایر پیچید: چرا اصلن به این موتوری‌ها راه می‌دید؟ با تکیه بر روی اصلن و کشش سوالی جمله به شکلی که مفهوم انکار و نفی را به هر زوری شده بچپاند به شنونده. با راننده بود. راننده گفت: چه کار کنم؟ بکشم مردمو؟ زنیکه قرص و قایم متوسل به قانون شد و از عقیده‌اش دفاع کرد: آخه اصن حق ندارن بیان اینجا! راننده موضع خانم را پذیرفت. از در دیگری جواب داد: نه سند دارم من، نه ماشین مال منه، بیخود و بی جهت خودمو اسیر کنم. خانم دیگری جواب داد: هر اتفاقی هم که بیفته شما مقصر نیستید. داره خلاف می‌کنه، داره به حق من و شما تجاوز می‌کنه!
آورین! بلدی از "حق"ت دفاع کنی! واقعا اینقدر سربلندی هم بد است که به آدم عارض شود. باید مراقب بود، دیسک مهره‌های گردن و اینها شوخی نیستند.
مک دونالد می‌آید اینجا، هیچ کاری هم به کار سوسیس بندری سه هزار تومنی ما نخواهد داشت. خواهد خواست که بتواند که کاری داشته باشد، اما تخممان را هم نمی‌تواند دستش بگیرد. با این مردم حق بگیر و خفنی که داریم ما!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما