0110

خانمی زنگ زده بود می‌گفت ازش کلاه برداری کرده‌ن. تو یکی از این دفترای پیشخوان دولت سیمکارت رو بهش سی هزار تومن فروخته بودن. من طبق متنی که حفظ کردم جوابشو دادم: "برای جبران خسارت مالی تون باید از طریق مراجع قضایی اقدام کنید. اما من براتون گزارش تخلف دفتر پیشخوان رو می نویسم تا از فعالیتشون جلوگیری بشه." قریب به یه ساله که فقط من از این گزارش ها می نویسم‌ و حداقل از موقعی که من اینجا نشسته ام هیچ وقت ندیدم که این شکایت ها کمتر از قبل شده باشن. خانم در جوابم گفت پولش اصلا ارزش دردسرش رو نداره. من نمی خوام این آقا برام دردسر درست کنه. گفتم اسمی از شما که توی گزارش من نمیره. پیگیری قانونی داستان رو هم خودت مختاری. گفت نه آخه همین امروز ازش خریدم. می فهمه من خبر دادم. گفتم همین امروز هم که کسی نمیره یقه ی یارو رو بگیره. آرشیو میشه، اولویت بندی میشه، بعدشم نهایتا تعهد و جریمه است دیگه. گفت نه، می‌فهمه من بودم. من یکی دو هفته دیگه تماس می‌گیرم، اون موقع بنویسید.
داشتم می اومدم خونه. یه یارویی ریش و پشمو از روبرو می اومد. من رد شدم، شنیدم که از پشت سرم گفت خانوم ... و بقیه‌شو نشنیدم. برگشتم نگاه کردم دیدم دوتا دختر سه چهار متر عقب تر از من دارن روسری‌هاشونو مرتب می‌کنن و آقا هم داره با همون سرعت از کنارشون رد می‌شه. گفتم چی شد؟ یکی از دخترا که داشت روسریشو مرتب می‌کرد گفت: خانوم این چه وضعیه! گفتم گفت که گفت، بخوابون تو گوشش. ریش و پشم داره که داره. ریش ترس داره مگه؟ هیچی نگفتن. می‌خندیدن. همون جوری که قبلش که داشتن روسری‌شونو مرتب می‌کردن می‌خندیدن. آخه اگه درسته، چرا می‌ذارید بگن بهتون؟ اگه غلطه، چرا میذارید بگن بهتون؟ بعد فکر کردم اینا از ریش و پشم یارو نمی ترسن، از پرونده ی خودشون می ترسن. از ندونم کاریشون. از اینکه باباشون بگه بپوش می‌پوشن، دوست پسرشون بگه لخت شو لخت می‌شن. همه خانم دکتر و خانم مهندسن ولی یکی‌شون یه بار محض رضای خدا تصمیم نگرفت هر رو از بر تشخیص بده. با یکی که یه دلیلی برای کارش داره میشه بحث کرد، اما با یه مشت مغز پوک چه کار میشه کرد؟ حالا تو بگو لخت! تو بگو تو چادور چاقچور!
پیرزنه همسایه مون بود. اهل دزفول بود. هر جا هست خداش حفظش کنه. یه روز که یه محل خایه کرده بودن و تو در خونه‌هاشون وایساده بودن داشتن یه آقای معلمو نگاه می کردن که دو تا موتوری قمه رو گردنش گذاشته بودن، این پیرزن پرید وسط و موتوری‌ها رو خلع سلاح کرد و دست یکیشونو از پشت پیچوند و اونقد نگه داشت تا آقای سرهنگ از خونه‌ش تشریف بیاره بیرون و بیسیم بزنه نیرو براش بفرستن!امروز یکی بهم گفت پررو نیستی. یادم اومد که چقدر پیشتر از این بهم گفته شده که پرروام. مردم بی‌خایه!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما