0109

ستاره ی بدرخشیده و ماه مجلس شده ی من، چه تشبیه نابجایی است آن همه انفجار دور را نشاندن کنار انعکاس بی فروغ یک ستاره ی نزدیک. ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری، دیوانه تر از من و دیوانه تر از همه ی دیوانه های عالم، وقتی که خورشید بر ما می تابید و ابرها روی عطشمان باریدند. رفته ای بی هیچ و من مانده ام و پنجره ای که رو به پنجره هایی باز می شود، که رو به پنجره های دیگری باز می شوند. این پنجره بیش از تمام پنجره هایی که تو من را کنارشان نبردی یاد تو می اندازدم. این پنجره با صدای بی پایان ماشین های چهارراه ولیعصرش، که هر بار برای ده ها هزارمین بار یادم می آورد که همه ی روزهای هفته مثل همند، همه ی برج های بلند و همه ی ساختمان های کوتاه مثل همند،  همه ی بن بست ها و همه ی خیابان های بزرگ مثل همند وقتی که دیوانه از میانشان رفته باشد. ای شاعرتر از همه ی واژه های روزمره ی عربی، وقتی که از صدای زخمی ات خون می پاشید به همه ی دیوارهای عالم. ای روح بلند سیمان و سنگ، هنوز خون صدایت خشک نشده روی دیوارهای بلندی که خالی از حتی سایه ی تواند. هنوز صدای گلوله هایت می پیچد میان سرسراهای ظلم. هنوز وسط هر بهار طاق های بلندی در انتظار انفجار بزرگ می لرزند. من را  زیر سدره ای بر صدر جنونت نشاندی و بعد رهایم کردی میان میلیاردها سقوط بی وزن و بی قافیه. از خلال تپه هایی که از روز بالا می رفتتد و از شب پایین می آمدند دانستم که دوست داشتنم چیزی بیش از همه ی سر انگشت هایی ندارد که در تب تند زنگی ات دنبال جوش های تن خسته ات گشته اند و هزار سال بعد از این خواهند گشت. مرغ آزاد به قفس نمی رود هیهات. اگر هم رفت همواره مترصد فرار است. اما تو بگو، تو بگو از خزانه ی غیبت که آسمانی بلندتر از این نیست؟ تو بگو که چطور بر سر ایمان خویش نلرزم وقتی که تو این چنین بر سر ایمان خودت می لرزی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما