0099

پوران رفت. آمدم تخت پایین. حداقل شب می شود خوابید. داشتم آهنگ گوش می دادم. خواستم به افروز بگویم گوش کند. سرم را بلند کردم دیدم نشسته، مثل همه بعد از ظهرها، با یک زاویه ای نسبت به من. اگر دویست سال دیگر هم زندگی کند تمام بعدازظهرهاش را همین جور شب می کند. همین جور می نشیند. چمدانش را از زیر تختش می کشد بیرون. لباس هاش را یکی یکی از تو چمدان در می آورد. تایشان را باز می کند. بعد دوباره تا می کند. یکی یکی جا می دهد تو چمدان، یک کمی جا برای لباس اسپرینگ فیلد تازه اش باز می کند. آن را هم می گذارد تو چمدان. تمام که شد، می افتد رو تختش به خمیازه کشیدن، تا وقت خواب. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما