0096

یه ریتم آهنگی هست که هم در زمان اوج غم و هم در زمان اوج شادی در یک تعداد کثیری از مردمان یک خطه ای جواب داده. آنقدر غم که از جنونش بزنی فرق خودت را پاره کنی با قمه یا ماتحتت را پای دیگ حلیم، و آنقدر شادی که خیابان را روی آمبولانس ببندی به هوای یک لیوان شربت متبرک شده با توهم منجی که خودش روی توهم اینکه اصلا نجاتی هست استوار شده! 
واقعا هر بار که یک ماشینی رد میشود و این ریتم را می شنوی باید مراجعه کنی به تقویم تا بفهمی الان این یک آهنگ شاد است یا یک آهنگ غمگین. 
تو سلف نشسته بودم در حضور خدای خود یک لیوان چای به سلامت بنوشم، دو تا دختر آن طرف میز ریدند به نوشم. همین خز مزهای معمول توی خیابان. متوسط، مهندسی خوانده، کارمند معمولی یک شرکتی، که بیست درصد حقوق شان را خرج رنگ موهای خیلی بلوند و خیلی بالایشان و بیست درصدش را هم عکس انداختن از آن موها توی آتلیه می کنند. (تازه اینها حقوقشان خوب است. کسانی را می شناسم پنجاه درصدش را صرف همین کار می کنند!) بزرگ ترین سوال اینها درباره من این است که چرا ابروهام متعجب نیست. هر بار من را می بینند می گویند ابروهاتو ببر بالا، باحال میشه.
یکی شان برگشت به آن یکی گفت اینو خوندی تو تلگرام؟ برات می فرستم. بعد همزمان که می فرستاد از روش خواند: سفره پهن شد امام نشستند سر سفره یک لقمه زدند یک دفعه به بتول گفتند پاشو آب بیار. همه از این برخورد امام تعجب کردند. ایشان به کسی نمی گفت آب بیار. بتول پاشد برود آب بیاورد امام نمکدان را برداشت نمک پاشید تو غذای بتول که بتول نفهمد غذایی که پخته بی نمک بوده و ناراحت بشود.
آن یکی هم گفت: واقعا باید امام خمینی باشی که بتونی اینقدر بزرگ باشی.
مساله اصلا ابتذال این روایت نیست. مساله این است که یک مردمانی هستند که سر نمک غذا خوارمادر می شوند و یک داستانی تا این حد مبتذل می شود روایتشان از یک شخصیت بزرگ.
خطوط و اصول این مردم فوق العاده عیان و شفاف و قضاوت هایشان فوق العاده سر راست است. یک ذره پیچیدگی ندارند. یک ذره نسبت به عقایدشان تردید به خودشان راه نمی دهند. غذای خانم باید عالی باشد وگرنه سرش را بگذارد بمیرد و امام منت می گذارد می گوید پاشو برو آب بیار که خانم خجالت نکشد.
یک ده روز دیگری ماه رمضان است. یادته؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما