0092

من عادت دارم مخم پر ایده باشه. وقتی اینجوری پوک میشه به گا می رم. حالا ایده هام شاید خیلی هم تخمی باشه. ولی من که نمی دونم که ایده هام تخمیه. یه چیزی ساخته میشه به هر حال. من خیلی پرکتیکالم. یعنی باید یه چیزی بشه. مثلا این چند روزی که به گا رفتم اگه لباس می دوختم، یا اگه بافتنی می بافتم احساس نمی کردم عمرم به گا رفته. با اینکه اصل ماجرا عوض نمی شد. ولی حسش نمی اومد سراغم. نه اینقدر حداقل. باز یه کارایی نه. مثلا آشپزی، یا کارم این حسو که به یه دردی می خورم بهم نمیدن. ولی اگه بعد از کاره پاشم برم با این بابا یه ساعت بشینم یه پاراگراف ترجمه کنم دیگه این جوری نمیشم. هر چند میگم، واقعیت تغییر خاصی نمی کنه. ولی من اون جوری واقعیت رو زیاد حس نمی کنم.
همه عصرای این چند روز رفتم این ور اون ور. همه ش یه جوری سرم گرم شد. فکر کنم قاعدتا تو این شرایط باید حال آدم خوب بشه. من ولی چون نیومدم اینجا چار خط بنویسم این جوری شدم. عینیت چشم انداز زندگیم از دست رفت! هاو میزوربل!
بعدش هم وقتی بهت فکر نمی کنم باز همه چیز تخمی میشه، فکر که... همون یاد و خاطره دیگه. هر چی هم فکر می کنم که چرا، نمی فهمم. تو هم یه آدمی عین هزارتایی که دیده م دیگه. نیستی؟ اخلاقت تخمی نمیشه؟ خسته نمی شی؟ رو مخ نمیری؟ اگه این جوری نبوده تا حالا، شرایط به خصوص بوده. وا که داده م تو رو. ولی بازم مث اینه که شعر آدمو بگیرن ازش. مث اینکه که نه. شعرمو گرفته ن ازم.
 از اون ورم من دیگه آردمو بیختم و غربیلمو آویختم. تغییر بزرگ و ریشه ای دیگه واسه مفاصل و استخونام خوب نیست! کم نداشتم که. بیشتر از آدمای دیگه ای که اطرافم دیده م. اونا اتفاقا خودشون پیرترم هم کردن. بعد از پنج سال دست و پا زدن تو این گله ی بی قانون بوزینه ها، تازه به یه ثباتی رسیده م. یه نفسی دارم می کشم. اونم از محبت شما. وگرنه که هنوز دست و پا می زدم. پاشم برم کنکور بدم فردا؟! ترمی سه چهار تومن شهریه شه. که برم فنی؟ اصلن شهریه به کنار. من کی آدم فنی ای بودم؟ اونم فنی ما. همه ش آی تی و برنامه نویسیه. حرف آی تی شد، یه فلوچارتی هست، میگه استارت← دو یو لایک ایت؟←(یس) دو ایت/ (نو) دونت دو ایت← اند. منم با این حال و روز پیری و کوری، اگه دوست هم داشته باشم نمیشه. نهایت یه سال دیگه این قسمتم که سخته. بعدش یه کارمندی ساده ای یه قسمتی می فرستنم دیگه. دبیر خونه. اسناد. زیاده. همه ش نشستی پشت میز، به هیچی فکر نمی کنی، یه تومنی می ره رو حقوقت ساعت کاریتم از شیفت در میاد و چهل پنجاه ساعت هم در ماه کم میشه. "آدم باید نسبت به توانایی هاش واقع بین باشه." منم که نمی خوام اینجا فتح کبیری بکنم. می خوام حقوقمو بگیرم. پاشم برم ارشد مخابرات بخونم؟ هر روز اختلال و درد سر. همه ش سر کارن بدبختا. صبح ما میریم هستن. شبم میایم هستن. حقوقشونم فقط یه تومن از دبیرخونه ای ها بیشتره. اولاشا. دو سه سال بمونن دو سه برابر اونا میشه. حالا برم فردا کنکورو بدم. شایدم تغییر ناگهانی و بزرگ آخر زندگیم اون دفعه قبلی نبوده. شاید این دفعه است. می بینی چقد امیدوارم؟! ولی خسته هم هستم. فک نمی کنم هنوز آدم زنده است فقط که زندگی کنه. احتمالا این ایده رو بزنم سلاخیش کنم دیگه تمومه. پیورلایف. عین قمریای پشت پنجره. فقط نمی دونم چرا آوازشون اینقد حزینه، اگه زندگی همه ش همینه.
می خوام نم نم اینا رو شیر کنم این ور اون ور. از حال خونه خانوم هاویشام در بیاد. یکی از اون کاراییه که (چقدر ترحم بر انگیز) خوشحال ترم می کنه. فقط با این اندروید و معضل چپ چین و نیم فاصله ضایعس.
چیز دیگه ای که خوشحالم می کنه اینه که وقتی به دوستم می گم این جور اون جور یه دو تا سوال بپرسه. بگه چرا فک می کنی مردمو می گایی؟ 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما