0089

اپلیکیشن فرانسه 24 و یورونیوز از گوگل پلی گرفته‌م. بسکه اینجا هیچ خبری از خبری نیست. کاش تلوزیون خودمان را هم می شد دید. البته می شود دید. ولی دیدن تلوزیون ایران با موبایل گران تر از فرانسه 24 تمام می شود. خیلی گران تر. به دلیل مسخره ای مثل ریزه کاری های طرح ها و تعرفه های اپراتورها که فقط هم یک آدمی مثل من سر در می آورد.
امروز باز رفتم برای پاکت نامه باز کردن. توی 8 ساعت 1000 تا پاکت نامه باز کردم و کاغذهای داخلشان را اتو کردم و گذاشتم لای زونکن. برای اینکه کافکای قضیه را خیلی فرو نکنم به خودم اپلیکیشن فرانسه 24 را دانلود کردم که سرم گرم بشود. 
بعد اولین صحنه ای که ببینی توش، کشتی سرگردان مهاجران برمه باشد. کشتی که چه عرض کنم.
یک کتابی بود بچه بودیم، توش نقاشی های نجات یافتگان آوشویتز از تجربه شان از آوشویتز را چاپ کرده بودند. رو کاغذ گلاسه و جلد گالینگور. اصلا فرم کتاب هیچ ارتباطی با محتواش نداشت. قبل از اینکه بازش کنی انتظار داشتی توی هر صفحه اش یک رباعی خیام باشد با تصویری از دختران مست قرن پنجم هجری که از کمر با چنان وضعیتی به پشت کمان می زدند که بالرین های قرن 21 نمی توانند. یکی هم از این ور دست توی یقه شان کرده باشد یکی هم از پشت چسبانده باشد بهشان! یک جماعتی هم دور تر چشم چرانی کنند. بعد بازش می کردی نکبت بشریت را به عینه مشاهده می کردی. یک سری استخوان دنده بیرون زده از زیر پوست روی هم تلنبار شده که ازشان سر و دست و پا آویزان بود. این تصویر کشتی درست همان نکبت را برام زنده کرد. خبرش گفت هفتصد نفر. هفتصد تا اسکلت زنده، چشم های از حدقه در آمده و حفره دهانی که ازش ناله بر می آمد: گشنمه تشنمه. با اصطلاح آن یارو که مثل توپ پینگ پنگ افتاده دست این خبرگزاری ها، هی ره به ره فلانی هم گفت: پینگ پنگ بازی نکنین با جون ملت.
آدم را تو مملکت خودش به رسمیت نشناسند، بعد پا شود برود غربت که تو غربت به رسمیت بشناسندش، بعد خدمه کشتی ای که دارد آدم را می برد به سرزمین رسمیت یک دفعه ولش کنند وسط دریا، بعد کشتی برود کشور شماره یک، کشور شماره یک بفرستدش برا کشور شماره دو، کشور شماره دو برا کشور شماره سه، سه برا یک. کلاه خودت را هم قاضی کنی، می بینی هر جا هم بروند یا مجرم می شوند یا گدا.
این ها می گویند ایرانی هایی که رفته اند خارج همه شان دانشمندند. مهاجرها تو ایران همه شان در بهترین حالت کارگر ساده اند. این دلیل را واقعا می آورند برای اینکه چرا نژاد پرستند و چرا توقع دارند خارجی ها ایرانی ها را بگذارند روی چشمشان! به جای اینکه شرمنده باشیم که شرایط را جوری کرده ایم که تو مملکتمان مهاجر نمی تواند چیزی بیشتر از کارگر ساده باشد. به اینکه ایرانی ها تو کشورهای دیگر فرصت پیشرفت دارند افتخار می کنیم!
اما امید چی کار می کند با آدم. به هر حقارتی تن میدهد فقط چون امید هست. می روی به یکی از خودت سه سال چهار سال کوچک تر می گویی تو رو خدا بذار من برم دستشویی، یارو رو بورد را نگاه کند، بگوید ویت بالاست، بیزی ها زیادند، برو بشین. نروی بنشینی که، بگویی: نه نمی تونم باید برم، یارو یک نگاه دیگر بکند به بورد. لب هاش را به هم فشار بدهد، پشت چشم نازک کند بعد بگوید زود بیای ها. بعد می گویی امیدوار نیستی؟ آدم همه ی نکبت های زندگی را قبول می کند، فقط چون امید را دارد. اسم یک روزی را برای خودش می گذارد روز نکبت به امید اینکه روزی قضاوتی. هر چیزی باید می شد تا همین حالا شده بود. تا همین حالاش دنیا آن قدری عمر کرده که بدانی دیگر هیچی عوض نمی شود. بهتر نمی شود. اما امان از دل امیدوار. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما