0087

صفحه کلید لپ تاپم کار نمی کند. اندروید باز. یک طرحی گذاشته شهرداری، نگارخانه ای به وسعت یک شهر یا یک همچین اسمی. تبلیغات را از روی همه بیلبوردهای تبلیغاتی برداشته اند و به جاش عکس آثار هنری گذاشته اند. خیلی هم بی ربط. یک جایی تو خیابان ولیعصر یک خوشنویسی که نوشته این کشته فتاده به هامون حسین توست مثلا، به خط استاد میرزا قازقلنگ. تو کردستان پرده داستان قوم آشور پدر دوستمون. تو مدرس یک کتیبه دوران قاجار که روش اسم پنج تن آل عبا را نوشته. تو جهان کودک پرده رزم رستم و فیلان. چهارراه طالقانی پل کله. حالا تنوع خیلی هم خوب است. اصلا مجری طرح اگر آن میرزا قازقلنگ ها را نمی گذاشت که پل کله اش مجوز نمی گرفت.
مهسا داشت رانندگی می کرد. گفتم اینها رو دیدی؟ گفت نه، چیا. گفتم حالا نشونت می دم. به هر کدام (به عینه هر کدام) که رسیدیم گفتم ببین، ایناها. گفت کو؟ گفتم اوناها، دیدی؟ گفت نه. تو جهان کودک برای دیدن تابلو هنری چراغ قرمز را ندید و نزدیک بود بکندمان زیر ماشین. آخر هم تابلو را ندید.
 ...
چی بنویسم برات؟ حیف که مار قشنگ نیست تو فارسی. بنویس دریا. یه صدایی اومد از دور، دور، دور، از وقتی من نبودم و این بچه بود و اون پیر که: این چه می فهمه استاد؟ شما قلم رنجه می کنید. این چه می فهمه اصلا؟ هر چی دوست دارید بنویسید. دست رنجه می کنید. دیگه بعد از اون ندیدمش. دیگه بعد از اون نشد. فردا پس فردا هم نوبت اون یکی ها میشه که از تو این نقاشی ببرمشون. "پرتره"شونو جدا کنم. برا یه مشت "حیف و افسوس و دیگه بعد از اون نشد" دیگه. اما همیشه آبی به یادم می اومد. همیشه آبی



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما