0081

روی این نوشته فیول فور لایف. پس هوا را از او نگیر، بد می سوزد، با آن نگاهت. با همان نگاهت، که گرفتی، اما سخت تر سوخت. این همه دوست دارم را خودت گذاشتی آن تو یا من این شکلی می بینمش بسکه بغض چشمم را خیس و داغ می کند. بدترین روزم بود امروز تا همین یک ساعت پیش. تب دار و خواب آلود جواب مردم را با بی حوصلگی تمام می دادم: خاموش روشنش کن درست میشه. اگه نشد بذار روی یه دستگاه دیگه ببین چی میشه. دیگه من تا همین حد می دونم برید از پشتیبانی مودمتون سوال کنید. دیشب تو اتوبوس هیچ نخوابیدم. رفتم بابا مامان را ببینم تو راه یک سرمای مزخرفی خوردم که نمی دانی. مامان هی شوربا بست به نافم. هی آمپول پشت آمپول و هی نق نق که مرخصی بگیر استراحت کن. نمی شد. راه افتادم.
سر سرفه هام هی دیفن هیدرامین خوردم. کفشم را در آورده بودم گذاشته بودم بین صندلی و دیواره اتوبوس که خوابم ببرد. بعد طبق عادت همیشه ام رو صندلی اتوبوس خوابیده بودم. به حالت جنینی و روی پهلو. هی چپ و راست رو صندلی غلت می زدم و بعضی وقت ها کفش هام که هل داده بودم بین صندلی و دیواره می رفت تو پشتم. تو  خواب هی جابجاش می کردم که بهم فرو نرود. بعد این وسط یک بار که دستم را بردم پشتم که کفش را جابجا کنم به جای کفش دست یک آدم توی دستم آمد و جوری از جا پریدم و دست یارو را با چنان ضربه ای پرت کردم که الان که فکرش را می کنم اگر خواب بود سکته را زده بود. اما یارو از جاش تکان نخورد. خواب خواب بود. توی آن موقعیت من اصلا نمی توانستم قضیه را حلاجی کنم. یک مرتیکه خیلی دراز داغانی بود. هیچی. خوابم می برد مگر بعد از آن؟ آن همه دیفن هیدرامین پرید. تا صبح هی کشیک دادم که یارو یک بار دیگر دستش را دراز کند تا حالش را جا بیاورم. تا یک ساعت بعد از قم هم خواب و بیدار چراغ های اتوبان را شمردم بعد یک دفعه دم عوارضی از خواب پریدم. سر پست خوابم برده بود! ناموس وطن اگر به گا می رفت کی جواب می داد؟ اولین چیزی که پی اش نگاه کردم یارو بود که اصلا ندیدمش. پیاده شده بود؟ اصلا از اول چنین یارویی در عالم واقع وجود داشت؟ چیزی که از بابتش مطمئن بودم این بود که جفت صندلی هم ردیف صندلی من اول شب پر بودند و حالا خالی. تا صبح به یک چنین کس شعری گذشت. بعد هم سر کار، سرما به مغز استخوانم رفته بود. لرزم خوب می شد مگر؟ خودم قیافه ام را تو آینه می دیدم خوف می کردم. صدام هم گرفته بود. این ها هم حال و روزم را می دیدند و به روی مبارک نمی آوردند. خودم هم می دیدم اینها به روی مبارک نمی آورند من هم به روی مبارک نمی آوردم. جنازه ام را به زور کشیدم خانه و این همه دوست دارم را خودت گذاشتی آن تو یا من این شکلی می بینمش؟ خوابی که نرفته بودم از سرم پرید. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما