0066

یادم به آن وقت هات افتاد. آن وقت ها که اصلا من را نمی دیدی. این یک رقم را دیگر بعید می دانم کسی تجربه کرده باشد. همین بود که اینقدر فارغ از آن جماعت و کلا هر چیزی دور و برت به نظر می رسیدی. آن وقت ها به زبانی خیلی خودمانی عن بودنت را در سطحی خیلی پایین تر از چیزی که الان درک کرده ام، شناخته بودم. (استریوتایپ را تکرار می کنم و هر چی عن تر می شوی بیشتر دوست می دارمت. من که همان اول تکلیف را معلوم کردم و گفتم عتیقه ام!)
می خواستم بگویم با آن کلاهت و نگاه هات، با آن به زمین و زمان غر زدن هات، یادم به آن وقت هات افتاد، با آن بی تعلقی عجیبت، بی تفاوتی عجیب ترت که بعدا فهمیدم همان کوه صبر خودمان است روی همان موج  آتشی که بقیه صخره ها را می شکافد. کاش من هم می توانستم. حالا برای کی غر می زنی؟ احتمالا اگر هم کسی را پیدا کرده باشی به انگلیسی. فایده ندارد که. آدم این جور که به زبان مادری اش  غر می زند به چه زبان دیگری می تواند؟
کتاب سرمایه ات تو دفتر آن زنیکه. سرت هم که همه اش تو مانیتور بود. با آن انحراف کوچک چشمت وقتی داری یک چیزی می خوانی. من هم فکر می کردم چه شاخ غولی دارد می شکند. بعد رفیقت برایمان زلف را گذاشت و خودش رفت بیرون دودش را بکند. واقعا؟ واقعا سرمایه می خواندی؟ آن وقت ها یا سنس آو هیومرم کمتر از الان بوده یا درگیری زیاد این رفیقت در تو باعث شده بود خفقان بگیرم وگرنه وادارت می کردم به زبان ساده شرح بدهی این بابا چه می گوید. مثل آن درس کوانتوم که به زبان ساده دادی و مرا شاعری آموخت. آن همه رمندگی آهوی وحشی ات هم سر همین درگیری این بود؟ البته گمانم رمندگی تو پله های دی ان ای ات، ده هزار میلیون میلیون بار کپی شده است. ولی آن وقت شدیدتر بود. اصلا بند نمی شدی یک جا. شاید هم به خاطر جوانی ات بود. چقدر هم جوان بودیم. من که هیچ وقت هوای عوض کردن دنیایی به جز دنیای خودم را به سر نداشتم. آن هم در حد سقف بالا سر و سیر کردن شکم و این مسائل. ولی تو و اینها داشتید یک کارهایی می کردید. آدم حسابی به نظر می آمدی
من خیلی درب داغانم.
تو خیابان های اینجا دوچرخه سوار خیلی کم است. خیلی کمتر از قبل شده. گاهی یکی را که آدم می بیند، یکهو توی دلش خالی می شود. هر چند می داند که آدم، تو شیب خیابان های تهران دوچرخه سوار نمی شود که.
پشت سرت، تو کافه آلبالو، یک چیزی چسبانده بودند به دیوار با خودکار روی یک تکه مقوا، لابلای طرح های خط خطی قاتی پاتی نوشته بود یادت پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر
یک بغل خداحافظی دیگر بهم بدهی، تا یک سال دیگر همین جور برات شعر می گویم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما