0041

یکی از جاهایی که زن ها حتی یک قدم از بگوییم حق و حقوقشان کوتاه نمی آیند واگن بانوان مترو و اتوبوس است. همین زن ها وقتی تو تاکسی کسی دست مالی شان کند یا به هر ترتیبی مزاحمشان بشود نطق (نتق؟) نمی کشند. ترجیح می دهند هی خودشان را جمع تر کنند و زیر لب ایش و اوش کنند. یاوقتی طرف پیاده شد پشت سرش زیر لب بگویند: بیشعور! دیگر نهایتش اینکه پیاده بشوند.
یک بار مردی سوار واگن بانوان شد. تو شلوغی واگن خیلی دیده نمی شد. فقط خزید و یک کنجی ایستاد. عینک آفتابی داشت و سرش پایین بود. اما زن هایی که سوار مترو بودند هیچ حاضر نبودند از سی سانتی متر در سی سانتی متر حقشان در مترو بگذرند. شروع کردند سر یارو جیغ کشیدن که چرا سوار واگن بانوان شدی. با تمام قدرت و خشمشان. می دیدی که هیچ ابایی ندارند یارو را تکه تکه کنند. مثل سگ که در هر حیاطی ببندیش برای رهگذران پارس می کند. خیلی براش فرقی ندارد کدام حیاط. آن وسط جیغ و داد و  معرکه شان یکی از وسط شان جیغ زد که این آقا با منه. آقا به طرف صدای زن گفت: اشکالی نداره من ایستگاه بعد پیاده میشم میرم واگن بعدی سوار می شم. همه شان خفه شدند. مرد کور بود. یا شاید از ترس تکه تکه شدن کور بودن را بازی کرد.
حالا تو واگن بانوان یک بنر زده اند بالای در. زمینه زرد، تیتر قرمز: دانستن حق ماست. متن اصلی مشکی: آیا می دانستید ورود مردان به واگن بانوان محترمه در قطارهای مترو از مصادیق مزاحمت می باشد؟
دیدن این بنر به این فکرها می اندازدم و به این فکر می کنم که آدمی که نمی تواند خودش حریمی برای خودش تعریف کند چه می داند که مطالبه چیست؟
هرچه مترو پایین تر می رود آرایش هایشان سنگین تر و غیرطبیعی تر می شود. موهای سرخ تر، جرم بیشتری از دوده روی مژه ها و دور و بر چشم ها. و لایه ی زخیم تری به رنگ  ماست، مالانده روی صورت. همه شان هم یک ریز ورد می خوانند و کنتورش را می اندازند.
رو دیوار ایستگاه ترمینال جنوب توهین استکبار جهانی به ساحت مقدس پیامبر اعظم را به تمام مسلمانان جهان تسلیت گفته اند.
بیرون در ایستگاه، تا ورودی ترمینال جنوب یک بازار کامل رو زمین پهن است. عروسک و اسباب بازی، کفش، شال و کلاه و دستکش، لباس بچه، تی شرت، شرت مردانه و شلوار کردی، پایپ ها و وافورهای پلاستیکی، بادکنک و اسباب بازی، همه چیز 5000 تومن. خوب هم مشتری داشتند.
 اما بهترین چیز همین است که پنجاه صفحه وقایع یک برج آنچنان با خودشان ببرندت که سرت را که بلند می کنی و تو پهنه تاریک روبروت هلال ماه را می بینی که مثل بلم زردی رو سیاهی ها شناور است، به خودت می آیی و می فهمی چند ساعت است یلوی کلد پلی دارد ریپیت می شود.



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما