0020

رفتم آقای مدیر را ببینم که برنامه ی مرتبم است. یکی از دوست داشتتی ترین چیزهات عشقی بود که به این آدم ها داشتی که حالا هر چه بیشتر می شناسمش عادی تر می شود. (اینقدر این خطاهای همنشینی نوشته هام را دوست دارم، می گویم شاید آدم هابرگردند بخوانند بهش فکر کنند. اما بازخوردی که می گیرم این است: چی می گی؟)
یک سری کاغذ ماغذ براش فرستاده بودی. پرینت گرفته بود گذاشته بود رو میزش. نشانم داد که ببین قند عسلم چقدر خفن است. 
حرف هم زدیم از هر دری و چندین بار وسطش گریز زد به اکستریملی ستیسفاید. اینقدر این ماجرا و این سه چهارتا صفحه روزم را ساخت که حتا مشترکی که برای معلوم کردن اینکه 500 تومن شارژ هدیه اش کجا رفته زنش را با داد و فریاد از خواب بیدار کرد و صدای خواب زده ی زن که هاج و واج و مردد کد ملی اش را برای زنی دیگر در پشت خط می خواند هم نتوانستند خرابش کنند.
یخ بندان شده اینجا. رفتم لباس گرم ببینم که حساب و کتاب کنم که ببینم کی بخرم دیدم همین هایی که هفته پیش بهترین لباسشان را سیصد تومن زده بودند حالا مزخرف ترینش را هفتصد تومن زده اند. زمستانی پرفکت! تا آخرش دو بار سرما بخوری صد تومن خرج برمی دارد!
نشستم فیلم ببینم بعد از عمری. این سین سیتی  دیگر چه مزخرفی است همه می گویند ببین ببین؟ پنج دقیقه بیشتر ندیدم و حالا افتاده ام به خواب. زیاده عرضی نی!


    نظرات

    پست‌های معروف از این وبلاگ

    ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

    روان‌پریشی ملی

    سیاست ما