ماجراهای من در 230- چپتر وان: اینا کی ان- پارت وان: تا هر جا که در حالت هم کشیده، نفست کم نیاد! یا، باغ پرخنده ات را نه

اینجا پر از مخروطه است. مخروطه ها تشکیل شده اند از یک مخروط اصلی که سه مخروط دیگر را روی خودش رشد داده است. مخروط اصلی در اصل نباید اصلی باشد، اما هست. مخروط سری که در بالای مخروط اصلی است همه برنامه ها را می ریزد. اما تمام هم و غم مخروط سری، مخروط اصلی است. به مجموعه‌ی این چهار مخروط می‌گویم مخروطه. از این به بعد با مخروطه ها زیاد سر و کار داریم. البته ما مدتی هست سر و کار داریم. شما از این به بعد  سر و کار خواهید داشت. ان شاءالله.
مخروطه‌ها اعصاب خرد کن ترین صدایی را که می شود تصور کرد دارند. البته نه برای خودشان و نه برای استوان ها. به استوان ها می رسیم. برای غریبه ها صدایشان اعصاب خرد کن است. مخروطه های ناقص و کسانی که مخروطه نیستند و استوان هم نیستند. بعضی از مخروطه‌ها اصرار دارند که صدایشان را به محدوده فرکانسی اعصاب خرد کن تر ببرند. اکثرا مخروطه‌ها از قدرت تحلیل پایینی رنج می‌برند. البته اگر بشود گفت رنج می برند. هر چه قدرت تحلیل یک مخروطه پایین‌تر باشد بیشتر تحلیل می‌کند. مثلا هر چی کم تجربه تر باشند بیشتر حرف می زنند و بیشتر در حیطه ای که کمتر تجربه دارند حرف می زنند. مثلا در میان مخروطه های اینجا دو تا هستند که هیچ وقت با هیچ استوانی حرف نزده اند و اگر یک استوان بهشان سلام بگوید سریع فلنگ را می بندند و اصلا فرقی نمی کند که استوان می خواسته آدرس بپرسد یا می خواسته یک رابطه محترمانه را پیشنهاد بدهد. این جور مخروطه ها عموما اصلا منتظر نمی مانند استوان رابطه را پیشنهاد بدهد. تا طرف بگوید ببخشید... سریع فلنگ را می بندند. این ها همه جای بحث های طولانی در دیسکاشن کلاس های موسسات آموزش زبان است. می گفتم. کم تجربه ترین مخروطه ها بیشتر از هر مخروطه ی دیگری درباره اینکه استوان ها چطور هستند و چطور نیستند سخنرانی می کنند.
من با سه مخروطه ی دیگر در یک اتاق زندگی می کنم. راستی من کی هستم؟ به این هم می رسیم. اما فعلا به طور اجمالی، من یک مخروطه ی ناقص هستم. مخروط سری من مخروط نیست. کروی است. مخروطه های ناقص خیلی کمند. نقصشان هم مادرزادی نیست. در اصل مخروطه ها خودشان مخروط سری شان را مخروط می کنند. و حق دارند که یک مخروطه ی ناقص را به چشم بز گر نگاه کنند. چون این چیزی نیست که دست خودت نباشد.
وقتی من به اینجا آمدم مخروطه ی قدیمی سال ها بود که اینجا زندگی می کرد. این شد که اسمش را گذاشتم مخروطه ی قدیمی. مخروطه ی قدیمی با یک استوان دوست است. اما دوستش ندارد. هر شب که مخروطه ی قدیمی به تختش می رود می گوید: دلم عشق می خواد. اما استوان قدیمی را هم ول نمی کند. استوان قدیمی اسمش استوان قدیمی است چون دوست مخروطه ی قدیمی است. استوان قدیمی نقش آچار زندگی مخروطه ی قدیمی را بازی می کند. مثلا وقتی فک و فامیل مخروطه ی قدیمی اساس کشی دارند یا پرستار پدربزرگ فلج مخروطه ی قدیمی به  دهشان می رود استوان قدیمی جای خالی مهره ی گم شده را پر می کند. اما چیزی که در نهایت نصیبش می شود یک مشت جیغ و داد است. نه اینکه استوان قدیمی مقصر باشد. مساله این است که مخروطه ی قدیمی راضی نیست. ناراضی بودن مخروطه ی قدیمی چیزی نیست که با عملکرد بهتر یا بدتر استوان قدیمی تغییر کند. مستقل از آن است. اما داد و فریاد شنیدن نقشی است که استوان قدیمی در زندگی اش پذیرفته است.
چیزی که مخروطه ها را از هم متمایز می کند ماه تولدشان است. نکته این است که اینجا، زمان به قسمت های مساوی بی نهایتی تقسیم شده است. اما چون تعدادشان بی نهایت است نمی شود بگویی مساوی هستند. تا به این لحظه مساوی بوده اند. و هر دسته از مخروطه ها در یکی از این تقسیم بندی ها متولد شده اند و مخروطه ها طبق باور خودشان که خیلی هم محترم است و ما هم بهش احترام می گذاریم، یک ملغمه ای از چیزهایی هستند که هیچ اختیار و اثری بر روی خودش ندارد از تنها چیزی که اثر می گیرد مکان اجرام آسمانی در لحظه ی تولد (چرا نه در لحظه ی تشکیل نطفه؟ نمی دانم) آنها است. برای همین است که مخروطه ی قدیمی می تواند هر چقدر دلش خواست سر استوان قدیمی جیغ بکشد. استوان قدیمی هم در آن لحظه ها فکر می کند که خب عشقم خردادیه دیگه.
مخروطه ی دیگری که باهاش هم اتاقی ام اسمش مخروطه ی کوچک است. چون از همه کوچک تر است. قرار است وقتی ترمش تمام شد با استوان کوچک ازدواج کند. استوان کوچک اسمش استوان کوچک است چون با مخروطه ی کوچک دوست است. مخروطه ی کوچک استوان کوچک را دوست ندارد. در واقع چند ماه پیش او را رها کرده بود و با یک استوان دیگر می چرید. اما بعد استوان دیگر به او حرف های بدی زده بود که در شان یک مخروطه ی با کمالاتی مانند او نبود. بهش گفته بود تو آدمی نیستی که من بخواهم یک عمر باهاش سر کنم برای اینکه من با مخروطه هایی که با چندین استوان دیگر چریده اند نمی توانم یک عمر سر کنم و این حرف ها مخروطه را ناراحت کرده بود و به او گفته بود چرا مثل هرزه های خیابانی با من حرف می زنی و او جواب داده بود ببخشید خیال نمی کردم ملکه الیزابت هستی. خلاصه مخروطه ی کوچک بعد از چند شب سخت که همه اش را پای تلفن برای استوان های دیگری تعریف می کرد که استوان دیگر با او چه رفتاری داشته و این سوال مهم را میلیون ها بار از آنها می پرسید که چرا وقتی یک مخروطه با تمام صداقتش خودش را در اختیار شما استوان ها می گذارد شما استوان ها با او مثل یک شیء برخورد می کنید و ساعت ها بحث بر روی این موضوع تصمیم گرفت در زندگی اش صداقت را نسبت به عشق برتری بدهد و به استوان کوچک برگشت. چون معتقد است استوان کوچک خیلی با او صادق است و هر چند او علاقه ای بهش ندارد ولی با علاقه ی یک طرفه ی استوان کوچک بهش می تواند زندگی کند. استوان کوچک هم مساله را با خانواده مخروطه کوچک طرح کرد و بعد از یک سلسله بحث و گفتگوهای طولانی و اینکه خانواده مخروطه کوچک به اینجا آمدند تا انتقالی مخروطه کوچک را برای شهر خودشان از دانشگاه بگیرند مخروطه ی کوچک قول داد که آخر ترم با استوان کوچک ازدواج کند.
هر بار نگاهش می کنم. یاد یک ویدئو کلیپ خزی می افتم که بچگی ما ملت باهاش می رقصیدند و توش لیلی با لباس عروس از عروسی اش فرار می کرد.
نفر سوم مخروطه ی ردی است.
نفسم کم اومد. اما پارت وان تموم نشد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما