0019

صدای سرفه هایی تو خیسی خیابان دوباره شبگردم می کند به مستی و نشعگی زمینی سربی که روی یکی از پیاده روهاش مردی دختر افلیج خوابش رادر آغوش گرفته و دستش به طلبی نامطمعن بالاست. زیر دیوار خرابه ی مدرسه ای که "ز گهواره تا گور دانش بجوی" رویش رنگ باخته به زمانه. و تابلوی زردی که سازمان نوسازی مدارس وپیمانکار و مهندس ناظرروش وعده داده اند که اینجا در مهر ماه سال 94 دبیرستان دخترانه زینب کبری خواهد بود. و تو دختر افلیجت را توش نام نخواهی نوشت. کسی چه می داند؟ شاید اگر مجبور نشده باشی در چهار راه پایین تری گدایی کنی مادری که آمده دخترش را بعداز کلاس کنکور ببرد خانه هزار تومن، دو هزار تومن کف دستت بگذارد.
شاید در شرق به دنیا آمدی و پدرت مزرعه کوچکی داشت و گوسفندهایی و آرزوهایی و فکر نمی کرد که بچه اش روزی مجبور شود گدایی کند. شاید  وقتی اولین بار بچه ات را در آغوش گرفتی کارگر ساده ای بودی که فکر می کردی همین که سالم است خوب است و خدا هم بقیه اش را درست خواهد کرد. زندگی هر چه واقعی تر می شود آدم ها  حواسشان را بیشتر جمع می کنند.
هفتاد ثانیه پشت چراغ قرمز، هفتاد موقعیت مناسب جلوی پای دخترهایی که از باشگاه بدنسازی گل می آمدند ترمز کردند و دخترها به خنده های بلندی در ساکت خیابان و مسخره بازی ردشان کردند بروند. سه پسر لاغر شهرستانی روی نیمکتی در پیاده روی جلوی ساختمانی نیمساز سرشان را بلند کردند و حرف های مبهمی به دخترها زدند. دخترها بی واکنشی از کنار آنها و از کنار من گذشتند.
چند تا مرد میانسال که جلوی میوه فروشی در قوطی حلبی بزرگی آتش روشن کرده بودند و دست هایشان را گرم می کردند. ناظران ساکت خیابان بودند.
اما از شعاع پانصد متری اینجا دیگر مردی توقف نمی کند. همه قانون رارعایت می کنند. حتی اگر ندانند. اما از در که داخل می شوی با هر کدام از اینها چهار پنج مرد زندگی می کند. پدر، برادر، عشق، دوست پسر، و استاد. حتی مریم، که گلویش پیش یکی از پسرهای سوپری محل گیر کرده است و هر بار کسی می خواهد چیزی بخرد حاضر و آماده جلوی در منتظر است. و منتظر است تا روزی که پسرک دوستش داشته باشد. همیشه مردی را با خودش دارد. مردهای اینجا شاعرترند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما