0017

هال تمامم از  آن تو بادا. فقط صدا را بیارید پایین. اینجا صدا زیاد است. تو سرم، بزرگ ترین انفجار تاریخ، میلیون ها ذره اتمی جدید را به جهان هستی تقدیم می کند و درست در میان  میلیون ها ناگهان منشا مخروطه ها میلیون را تا میلی متوقف می کند که به زندگی نمانده. به نکته خوبی اشاره کردی همزندگی عزیز، تنها کاری که
می کنی، وقت هایی که میلی به زندگی نداری، همان زندگی است. می خوری و می خوابی و روزمرگی می کنی و در جواب این سوال به خودت که خب که چی، میل نداشتنت را به زندگی می کشی وسط و همدردی ات با خود برانگیخته می شود.
این نبض که نمی توانی پیداش کنی، چیزی اش نیست، تو قایم شدن خوب است خانم دکتر! همین که تیغ برسانی بهش خون پاش می کند در و دیوارت را. باور کن من هیچیم نیست. در به در آزمایشگاه و بیمارستان ها نکن بیخود آدم را. و غذای اینجا هم از سر آدم بی خانه در اینجا، خانه در آنجایی مثل من زیاد است. این دردها را برای آدم هایی درست کرده اند که سینه ای برای سر گذاشتن دارند.
یک سوال سخت دارم که اگر جوابش را بدانی آب سردی می شوی روی آتشم. یعنی چی گهر دیده مثال کف دریای تو دارد؟ آتش گفتم. تنم سرد است، مثل خاکستر آتشی که با باران دیسب خاموش شد. اما این تو چیزی به حرارتی که مهم نیست چند درجه، می سوزد. گمانم بیایی اگر روزی و باد پر لباست بگیرد به تنم، یا دست بزنی به تبم، خاک بشوم و از لابلای انگشت هات بریزم.
مثل درخت موریانه برداشته ای که روش سیگار خاموش می کنند، دماغشان را پاک می کنند باهاش، یادگاری می نویسند روش و به اینها همه عادت دارد و دوستشان دارد حتی اشتباهش این است اما که گاهی خیال می کند جور دیگری هم می شود بود؛ کهنه نمدار و خزه بسته ام. چهار تا مسکن می اندازم بالا و خودم را فرو می کنم تو گرمای ساختگی بعد از رفتنت و با حق معنوی در آغوش گرفتن خیالت کلنجار می روم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما