0013

  دو دقیقه، پنج دقیقه حرف می‌زنی. با صدای گرفته ات، لابلای سرفه‌ هات و از میان شب و سرما خبر بد را می دهی و می گویی کار دارم و می روی. من اینجا می مانم و شماره هایی که نمی شود گرفت و راه هایی که باز است و نمی شود رفت و هی غصه و دلمشغولی.
هی به خودم می گویم لعنتی این قصه تا به سر نرسیده قصه است. به سر که رسید تهش یک اسم است تو لیست هزار و یک شب .
برای هزار سال دیگر که یک دانشجوی ادبیات فارسی براش پایان نامه ای بنویسد یا ننویسد.بنویسد یا ننویسد بسته یه قالیچه ای است که به سمت شرق پرواز می کند. سر راهش سوارش اگر بشوی آخر همه قصه ها همان می شود که هر شب بود. تیری و مرزی و مرگی و زهری و چشمی که خون می‌بارد. باور کن حتی  به سیزده به در سال دگر هم نمی کشید، اگر بادِ سردِ آرام سبزه ای بر زمین گذاشته بود. بدبختی ما اصلا همین است که سرزمین‌های خیلی دور تا خیلی دورند سرزمین‌های خیلی دورند. آفتاب که بزند، رو زمین سفت سرزمین هایی که می شناسی، اکثرا همان ریدن و خوردن است و رختخواب.
آخ که دلم چقدر تنگ نگاه‌هایی است  که درست یادم نیست. هاف ریممبرد لفز اند لوکز که هیچ وقت مال من نبوده اند اما رگ .گردنم را اگر بزند تبری، باز با من می‌مانند، مثل دایره‌های عمری که گذشت
همین عمری که گذشت در سطر پیش، همین خونی که پاشیده شد روی در و دیوار قربانگاهی، همین سیاهی های آخرش که یکی یکی قطار می شوند پشت سر هم، اگر نباشند نفس کشیدن نمی‌دانم که برای چیست؟ معاذ الله، معاش!
یک روز بالاخره جاروی بزرگی برمی‌دارم این رشته کوه ها را از سر راه می زنم کنار و با ابر اسفنجی این نشتی های دور و بر دریاها و دریاچه‌ها را جمع می‌کنم و جنگل ها را حرس می کنم و بلبل ها را می گذرام تو مسیرت قدم به قدم بخوانند و می‌آیم با یک دسته شقایق پیش راهت می‌ایستم و می‌نشانمت سر خانه و زندگی‌ام. بعد آنقدر قصه را ادامه می‌دهم که هیچ وقت به سر نرسد.
تو قصه‌ی مادربزرگ مهربان زنی بی‌عرضه و احمق و دست و پاچلفتی بود که آخرش در خانه‌اش را کند و زد تو سر پادشاه و پسر پادشاه که شوهرش را از زندان آنها دربیاورد.
بدی داستان ما این است که در این خانه مال من تنها نیست، وگرنه از زور بازو شک نکن
آخ که دلم چقدر دلتنگ خنده هات است و بی شعوریت در مسخره کردن همه چیز. دلتنگ زندگی ای که نکردیم. پیاده روهایی که گز نکردیم، و تصویرهایی که پیش از آنکه اتفاق بیقتند خاطره شده اند.
اینجا یک جایی هست که مال مال خود توست. شاید خیلی تکنولوژی نداشته باشد، رفاهش خیلی زیاد نباشد، بهت حقوق ندهد، یا  خودش یک زمانی از بی پولی، در سرما یا بی غذایی بمیرد. اما گرم است و می تپد.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما