می خواهید به تقدیر، معتقد باشید یا سرنوشت، یا تصادف یا جبر یا اصلا معتقد نباشید... یک چیزهایی هست که تو هیچ وقت نخواهی داشتشان. البته ممکن است تو مطمئن باشی که هرگز یک ال نود هم نخواهی داشت. ولی آن چیزهایی که من می‌خواهم درباره‌شان حرف بزنم از این چیزهایی نیست که توی خیابان راه می‌روی و یا تلوزیون تماشا می‌کنی و می‌بینی و حسرتشان را می‌خوری. چیزهایی است که فقدانش همیشه باهات است. فقدانی که نفس کشیدن یا نکشیدنت را تعیین میکند، نه حسرتی که صرفا طبقه اجتماعی‌ات را تعیین می‌کنند. و این احساس فقدان مهمترین نشانه این است که عدالت(حتی در نسبی‌ترین مفهومش) مفهومی فوق العاده انتزاعی است. همین فقدان است که یک عده را خداپرست می‌کند و یک عده را بی‌خدا و یک عده را جنایت‌کار و یک عده را عارف. تا یک وقتی اصلا نمی‌دانی این فقدان هست، تاثیرش را اگر حس کنی، نسبتش می‌دهی به حسرت‌هایت، بعد ناگهان با اتفاق سادهای کشف می‌کنی که آن فقدان تا ریزترین واکنش‌های تو را تعیین می‌کرده، همه تصمیم‌هایت، همه عصیانهایت از این فقدان آمده است، اسطوره‌ای که خودت از خودت برای خودت ساخته‌ای (بله، بیایید روراست باشیم فرد فردمان، بدون هیچ استثنایی، در پیشگاه خودمان، از خودمان یک اسطوره ساخته‌ایم*) در مقابل عظمت آن فقدان، ناگهان جلوی چشمت نابود می‌شود. خرد شدن تکه تکه‌اش تو را خم می‌کند، با ترک‌هایش ترک می‌خوری و خرده‌هایت به همه‌جا پخش می‌شوند. چرا که این اسطوره اثر هنری توست -و چه اثر هنری بی‌نظیری است، خودتان نگاهش کنید، آیا هیچ اسطوره‌ای در جهان با آن برابری می‌کند؟- نتها کاری است که در تمام زندگی‌ات کرده‌ای. 
حاصل همه سگدو زدن‌ها و دعوا کردن‌ها و وفاها و خیانت‌هایت است. میگفتم، با تکه تکه شدن آن اسطوره تکه تکه می‌شوی، حالا، از خودت می‌پرسی، عزیزم، بعد از این کجا می‌روی؟ عارف می‌شوی یا جنایتکار؟ بعد به خودت پوز خند می‌زنی: فرقی هم می کنند؟

* درباره این اسطوره، حتی با خانم واو هم بحثی نخواهم داشت!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما