بدن زنانه ام چیزی که بیش از هر چیزی دوستش دارم

بدن زنانه سالهاست که ابزاری است در دست مد و تبلیغات برای سلطه بر اذهان شما. به این ترتیب هنگام خرید افترشیو، تصویر دختری که در تبلیغات فلان مارک در لحظات نفس گیری روی تخت دراز کشیده و با عشوه گری و حرکات نرم و ملایم بدنش انتظار می کشد تا پسر خوش تیپ از زیر دوش حمام بیاید و افتر شیو بزند و برود کنار دختر دراز بکشد، اگر از فاکتورهای کیفی افترشیو و سلیقه شما درباره آن فاکتورهای کیفی مهم تر نباشد، اهمیتی برابر با آن خواهد داشت. یا آدامس، که هنگام انتخاب مارک و خرید آن تصویر لب و دندان جذاب زنی که در محل کار هوش از همکارانش ربوده است، به ذهن شما برای انتخاب مارک جهت می دهد. 
به این ترتیب تبلیغات تلاش می کنند شما را از فرهنگ سنتی و قدیمی و از مد افتاده خودتان تبدیل به آدم های جذاب و به روزی کنند. اما چیزی که این وسط گم می شود «آگاهی» است. آگاهی به اینکه همان قدر که من قربانی سنت و فرهنگ از مد افتاده خودم هستم، دخترانی هم که در فلان کلیپ آهنگ -پشت سر یک خواننده کچل کت شلوار پوش که عینک سیاهی زد- حرکاتی شبیه به استریپ تیز انجام می دهند و بدن نیمه لختشان را به بدن خواننده می مالند -و خواننده بی توجه به آنها تنها اغوای جذابیت و مردانگی خودش است- قربانی فرهنگ مدرن و سنت های به روز خودشان هستند. 
هیچ کس این وسط سوال نمی پرسد که چه کسی تعیین می کند که آن فرهنگ مدرن بهتر از این فرهنگ عقب افتاده است؟ پرسیده نمی شود چون جذاب تر است. چون هدف تبلیغات این است که جذاب تر باشد. 
و این طوری می شود که شما با زنانی روبرو می شوید که از کله سحر تا بوق سگ کار می کنند و حقوق هر ماهشان را می دهند فلان رنگ پالتوی چرم را بخرند و فلان مارک ساعت را. و این لباس ها را کجا بپوشند؟ خب البته که سر کار! چون فرصت نمی کنند که جای دیگری بروند و کار دیگری بکنند. 
تناقض این خوشبختی و رفاه عمومی و بهتر بودن سطح زندگی زنان در فرهنگ مدرن کجا در می آید؟ آنجا که سه تا دختر دانشجوی حقوق تصمیم می گیرند در کلیپی جای بدن زنانه و بدن مردانه را جابجا کنند. اینجا هم مردان، مثل دختران آن تبلیغات لبخند به لب دارند، عشوه گری می کنند و به بدن خودشان افتخار می کنند. اما چرا دیدن این کلیپ و تحمل کردن آن برای کسانی که قربانی تبلیغات مدرن هستند اینقدر سنگین و طاقت فرساست؟


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما