حتی اگر شده از طریق سوراخی درست به کوچکی سوراخ گوش

درست روی سوراخ گوشم (سوراخ مخصوص گوشواره ) یک چیز قلمبه مثل غده چربی در آمده. تنها آزاری که دارد این است که گاهی می خارد. آزار خوش آیندی است. الان حین کار با کامپیوتر یک سوزن که یک تکه نخ بهش وصل بود برداشتم و سعی کردم باهاش سوراخ گوشواره ام را بخارانم. این تصویر من را به یاد ماجرای سوراخ کردن گوشم انداخت. من تا همین اواخر که یک جفت گوشواره میخی گلوله ای شکل استیل از جمعه بازار خریدم و یکی دو هفته بعد هم گمش کردم، هیچ وقت گوشواره نمی انداختم. اولین و آخرین باری که قبل از این گوشواره های استیل، گوشواره داشتم شش هفت سالگی ام بود که مادربزرگم یک جفت گوشواره بدل برایم خرید. شکلش شبیه این قیف هایی بود که با کاغذ درست می کنیم و سه تا ستاره با زنجیر از توش آویزان بود و خیلی ظریف بود. یک بار وقتی خواب بودم شکست. بعد از آن دیگر هیچ وقت گوشواره نداشتم. اما ماجرای سوراخ گوشم خودش داستانی است. مادر زن عمویم که با مادربزرگم رفیق بود و بعد از ازدواج این دو تا بچه با هم شده بودند دشمن خونی، اولین کسی بود که گوشم را سوراخ کرد. او که در آن شهر کوچک دستی در سوراخ کردن گوش دختران داشت به درخواست مادربزرگم آمد که گوش من را سوراخ کند. مادرم می گوید خیلی کوچک بودی و غیرممکن است یادت باشد. اما من جزییاتی را از آن ماجرا به یاد دارم که هیچ کس نمی داند.
ظهر بود و دو تا پیرزن من را خواباندند روی یک بالش و مادر بزرگم پاهایش را گذاشت روی تنم که به قول خودش جنب نخورم و دست هایم را با دست گرفت. او و پدرم وقتی مریض می شدیم به همین شیوه به ما دارو می دادند. دیدم که آن یکی پیرزن به من نزدیک شد و من پیش از اینکه هیچ دردی را حس کنم شروع کردم به جیغ کشیدن. بعد درد آمد و مدتی طولانی بعد از آن، پیرزن گوشم را رها کرد و رفت سراغ گوش بعدی. 
مادربزرگم قالی می بافت. وقتی توی آینه شاهکارشان را نشانم دادند دیدم که دو تا تکه پشم آبی رنگ قالی کرده اند توی گوشم و به شکل یک حلقه گره زده اند. چهره شوکه شده مادرم از دیدن این صحنه، شب که از سر کار آمد کاملا تو ذهنم هست. اینکه چرا اینقدر این قضیه برایش ناراحت کننده بود به فرآیند تولید و عرضه پشم قالی در آن شهر کوچک برمی گردد. می توانم بگویم آلوده ترین چیز در دنیا همانا پشم قالی در شهر نجف آباد اصفهان است. با اینکه بعد از آن ماجرا من به قدری زنده ماندم که این چیزها را بنویسم، اما حساسیت و وسواس مادرم نسبت به آلودگی و چیزهایی که یک کودک را بیمار می کنند هنوز هم بعد از سی سال تجربه مادری به قوت خودش باقی است. این اخلاق مادرم تاثیری شگرف در من و خواهرم گذاشته است. من از این ور بام کثافت و شلختگی افتاده ام و خواهرم از آن ور بام وسواس. مادرم آن پشم کثافت را از توی گوشم درآورد و یک تکه نخ آرایشی را حسابی در الکل غرق کرد و به جای آن نخ آلوده فرو کرد بهم. البته در محل سوراخ گوشواره. 
اما قضیه در اینجا به پایان نرسید.
در یک ماهی که طول کشید تا آن سوراخ گوش تبدیل شود به یک جنایت جنگی، تقریبا روزی نبود که مادربزرگم سوراخ های گوش من را چک نکند و بالا پایین نکند و غر نزند که تا به تاست. بالاخره یک روز بعد از اینکه آن زخم بهبود یافت مادربزرگم که با پایمردی کمر به زیباسازی من بسته بود در خلوت خانه تصمیم به اصلاح خطای رقیبش گرفت. به همان شیوه قبل من را اسیر دست و پایش کرد. منتها چون این بار دست تنها بود من آن سوزن لحاف دوزی بزرگی را که قرار بود بهم فرو برود دیدم و به قدری جیغ و داد کردم و جنب خوردم که کفرش را در آوردم و با دمپایی به جانم افتاد. مادربزرگم پیرزن بداخلاق غرغرویی بود اما دست بزن نداشت و برای همین آن یک کتک کاملا توی ذهنم مانده. کتکی که باید بخوری تا دختر خانم معقولی بشوی. بالاخره من درمانده و خسته تسلیم دستش شدم و او تلاش کرد خطای حریف را با سوراخ کردن مجدد گوش من بپوشاند. زخم این بار خیلی بدتر از دفعه قبل بود. تا مدتها چرک و ورم داشت و در نهایت به همراه یک ماجرای دیگر که شاید وقتی دیگر برایتان بگویم منجر به این شد که مادرم تصمیم بگیرد من را به مهد کودک بسپارد. 
حالا اگر کسی به سوراخ گوشم دقت کند توی هر گوشم سه تا سوراخ عجیب و غریب می بیند که از ستاره های دب اکبر و دب اصغر هم چینش شلخته تری دارند. یک گوشم از رو دو تا سوراخ دارد که هر دو به یک خروجی در پشت ختم می شوند و گوش دیگر برعکس. من در تمام این سال ها هیچ وقت گوشواره ای نینداختم. هیچ وقت اهمیت خاص و ویژه ای به زیورآلات و آرایش و دخترانگی و زنانگی با تعریف عمومی اش ندادم. اما چیزی که همیشه بهم فرو می رود دیدن دخترهای دو سه ساله ای است که گوشواره به گوششان است. میدانم همه چیز عوض شده و دستگاه هایی با درد و خونریزی به مراتب کمتر برای سوراخ کردن گوش اختراع شده اند. اما این سوراخ کردن گوش به نظرم چیزی است معادل ختنه برای پسران که مرسوم تر (از ختنه دختران) است: فرو کردن یک ایدئولوژی به یک کودک است. گیرم از طریق سوراخی به کوچکی سوراخ گوش...


*عکس مربوط به یک آگهی تبلیغاتی درباره وسائل تزیینی عجیب و غریب است 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما