در جست و جوی لحظه ناب شادمانگی


غروب با مریم از خانه زدم بیرون که س و الف را ببینم. تو ذهنم این بود که دم افطار نیم ساعت در ترافیک خواهم ماند. بعد رفتم بیرون و در کمتر از 5 دقیقه به  4 راه ولی عصر رسیدم. تو فلسطین پیاده قدم می زدم و با خودم فکر می کردم که الان همه نشسته اند و سریال تماشا می کنند. بعد مریم پرسید که به نظرت چرا شبکه های تلوزیون همه با هم تو ماه رمضون همه برنامه های معمولی شون رو ول می کنن و مردم رو به رگبار سریال می بندن؟
هر سال آمار می آید بیرون که سریال های تلوزیون بالای 90 درصد بیننده دارد. به نظرم این آمار خیلی هم نامربوط نیست. شاید برای درآوردن این عدد نرفته باشند از روش های آماری استفاده کنند. اما مطمئنا از روی شکمشان هم نپرانده اند. چیزی است که ما می بینیم و آنها هم می بینند. مریم گفت از روزایی که تیم ملی فوتبال جام جهانی داره هم خلوت تره.
اما چرا تلوزیون تا این حد برای برنامه های سرگرم کننده ماه رمضان برنامه ریزی می کند؟ فکر می کنم دلیلش این است که در این روزها آدمها به انتخاب خودشان یا به خاطر تحت تبلیغات قرارداشتنشان یا به خاطر حالت تسلیم و رضایی که عموما دارند، تصمیم می گیرند که روزه بگیرند.  حداقل دوازده سیزده ساعت از این روزهای بلند را گرسنگی شدید خواهند کشید و خودشان را مجاب خواهند کرد که: می خوام به خدا یا به بهشت برسم، یا میخوام دستور خدا رو اجرا کنم، یا می خوام درد گرسنه ها رو بفهمم (و این درد گرسنه ها خود داستانی است که مردم آن را با احساس گشنگی و دل ضعفه اشتباه گرفته اند) یا برای سلامتی خوبه، یا کمک می کنه لاغر بشم، یا اگه روزه نگیرم تو آتیش جهنم می سوزم. اما هیچ کدام از این دلایل هر چقدر هم قوی باشند و هر چقدر هم مجاب کننده باشند، تنها عقل آن روزه گیر را مجاب می کند نه شکمش را. بخشی از روز را هم خواهند خوابید چون شکم خیلی زبان نفهم تر از این حرف هاست و هر چقدر هم به گوشش بخوانی آزارش را خواهد داد. بعد بالاخره ساعت های دراز تمام خواهد شد و غذا خواهند خورد. حالا بعد از 16 ساعت بی پاسخ گذاشتن نیازی که آدم ها به خاطرش آدم کشته اند و می کشند، اگر تلوزیونی نباشد به فکر فرو خواهند رفت. به این فکر خواهند کرد که زندگی چه ارزشی دارد اگر قرار باشد یک نیاز حیوانی تا این حد تعیین کننده باشد؟ بعد به بی معنا بودن زندگی شان پی خواهند برد و به دنبال چیز دیگری در زندگی خواهند گشت. چیزی فراتر از غذا و سکس و لباس. به دنبال معنای دیگری خواهند گشت. اصلا به دنبال معنایی. اولین چیزی که عموم مردم دنیا به آن فکر کردند و بخش زیادی از این عموم روی همان متوقف شدند "شادی" بود. به دنبال شادی گشتند که فراتر از نیازهای گذران زندگی روزمره بود. برای پیدا کردن شادی از خانه بیرون زدند و دور هم جمع شدند. و موسیقی کوچه بازاری و ترانه های فولکلور و رقص های محلی و افسانه ها و شراب خوردن یادگار دور هم جمع شدن ها و فکر کردن های بعد از ارضای نیازهای حیوانی آنهاست.
اما همه اینها چیزهایی است که حاکمیت در ایران با آنها عناد دارد: ترانه، موسیقی، رقص، شراب. و در واقع این عناد از عناد ریشه دارتری پیوند می گیرد. عناد با مفهوم شادی. تا جایی که در این سی سال به تجربه دریافتم تنها یک شادی مشروع در ایران وجود دارد. شادی مولودی. شاید شادی ولادت مقدسان اسلامی چندان هم به نظر شاد نیاد. بارها این جمله را شنیده ایم که "اینا هم که عزا و عروسیشون عین همه". اما واقعیت این است که اگر یک بار به مراسم مولودی بروید آدم هایی را خواهید دید که درست مثل شما در زمان هایی که مرزی برای مستی و رقص و پایکوبی باقی نگذاشته اید، شادند. این فرمان کنترل شادی فعلا دست برادران است: اگر ترانه ای در وصف مهدی با ریتم "آخه آقامه دوسش دارم" خوانده شود و به همراهش دست زده شود و نه هیچ ادوات موسیقی دیگر، این شادی نه تنها مشروع است و گناهی در آن اتفاق نیفتاده است، بلکه حتی ثواب هم دارد.
و به غیر از این هفت هشت روز شادمانی شدید عیدهای مهم مذهبی و شش هفت روز شادمانی ملایم، بقیه روزهای سال باید وقت شما با چیزی پر شود که خلاء معنا را در زندگی تان احساس نکنید. با تلوزیون. و اوج دورانی که ممکن است شما خلاء معنا را در زندگی تان درک کنید روزهایی است که فقدان یک عنصر مهم حیاتی آزارتان می دهد. برای همین بودجه ای به اندازه یک سال تلوزیون برای برنامه های این یک ماه اختصاص می دهند و آن را با قدری اندوه و شادی و بخشش و کَرَم مخلوط می کنند تا شما اصلا نیاز به معنا را نفهمید.


نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما