صدیق الهه‌ی سگ‌ها بود. صبح به صبح که آشغال گوشت‌ها را می‌کرد تو سه تا کیسه و از در جگرکی می‌آمد آن طرف جاده، به سمت سطل آشغال هرچه سگ آن اطراف زندگی می‌کرد، راست می‌‏ایستاد و گوش تیز می‏‌کرد. بعد تا صدیق برسد آن طرف خیابان هفت هشت ده تا سگ چاق وگنده دنبالش روان می‏‌شدند. دم تکان می‏‌دادند و آب از لب و لوچه‌شان سرازیر بود. من خیال می‌کردم سگ‌ها از دست صدیق است که این همه آشغال گوشت خوردن را دوست دارند. سگ‌ها صدیق را حتی روزهایی که شاگرد جگرکی به نظر نمی‏‏‌آمد هم می‌شناختندش. دوستش داشتند. روزهایی که کفش پاشنه بلند می‏‌پوشید و مانتوی کوتاه و عطر تندی می‏‌زد که بوش تا مدتی بعد از اینکه صدیق می‌رفت باقی می‌ماندو موهاش را زیر روسریش بالا می‌برد باز هم دنبالش می‏‌دویدند و دم تکان می‌دادند و پارس می‌کردند. رو این حساب خیال می‏‌کردم صدیق برایشان ربطی به بوی گوشت ندارد.
یک روز صبح همانجور که کنار جاده منتظر ماشین بودم دیدم که صدیق آمد و سگ‏‌ها به طرفش راه افتادند و دیدم که ایستاد کنار سطل آشغال و سگ‏‌ها دورش جمع شدند و همان وقت یکی از سگ‏‏‌ها را که عقب مانده بود یک نیسان وسط جاده زیر کرد و همانجا رهایش کرد و رفت. و من دویدم وسط جاده سگ را بکشم کنار و دیدم که صدیق هم آشغال گوشت‌ها و سگ‌ها را رها کرده و با هم رسیدیم بالا سر سگه. که از آن سگ‌های بزرگ سفید پشمالو بود و خون روی سفیدی تمیز موهاش تو چشم می‏‌زد. کشیدیمش کنار جاده و مرده بود. من دیرم شده بود. یک مسافرکش بوق زد و سوارش شدم و از پنجره صدیق را نگاه کردم که خاک انداز از جگرکی آورده بود و داشت گودالی برای جنازه‏‌ی سگ می‏‌کند. تاکسی که راه می‏‌افتاد آقا همایون را دیدم که رسیده بود دم جگرکی و داشت با صدیق چیزی می‏‌گفت. سرم را برگرداندم. آستینم خونی شده بود و تا برسیم زنی که کنارم نشسته بود زیرچشمی به خون روی آستینم نگاه می‏‌کرد. و آن لباسم، هنوز که هنوز است رو آستینش یک لکه‌ی زرد، رد خون سگ باقی مانده. از همان روز سلام علیک من با صدیق شروع شد. 
من خیال می‏‌کردم یک رابطه‌ی عاطفی بین صدیق و سگ‏ها درست شده این ‌طور که هیچ کس مثل او نمی‌تواند این سگ‌ها را صاحبداری کند و حتی خودش نمی‌تواند به هیچ موجود دیگری در این دنیا این‏طور برسد که غذا را اینجور با ولع و سیری ناپذیر بخورد. اما حالا خیال می‌کنم اشتباه می‌کردم. فردای همان روز که صدیق با آن حال و روز پناه آورد خانه‌ی من  صبحش که می‏‌رفتم سر کار دیدم که نور روی در شیشه‏‌ای جگرکی برقی زد و سگ‌ها نیم خیز کردند و آقا همایون را که دیدند لای در، انگاری جا خوردند بعد با احتیاط تر از وقتی که دنبال صدیق راه می‌افتادند از جاده گذشتند و آن‏‌ طرف کمی با مکث به سمت گوشت‌هایی که آقا همایون برایشان می‌انداخت خیز برداشتند. اما انگار هیچ جای رفتارشان هیج سوالی نبود که صدیق کجاست. می‌دانستم دو سه روز دیگر عادت می‏کنند همایون بهشان غذا بدهد و صدیق را کلن از یاد می‏‌برند. شبش از سر کنجکاوی رفتم جگرکی و دیدم که آدم‏‌ها هم بی‌هوا غیب شدن صدیق را اصلن تخمشان نیست و همان‏‏طور روی صندلی‏‌های پلاستیکی دور میزهای پلاستیکی رو سینی غذا خیمه زده‏‏‌اند و سیخهای جگر و دل و قلوه را به نیش می‌کشند. همایون یک پیرمرد افغانی را گذاشته بود ور دستش که کارهای صدیق را راست و ریس کند و این کارش کمی از بدبینی‏‌ام را نسبت بهش کم کرد. قبلن خیال می‌کردم چون صدیق با مشتری‏‌ها خوب لاس می‌زند و از حرف‌های رکیکشان شاکی نمی‌شود همایون آنجا نگهش داشته. هر چند که امکانش در ذهنم منتفی نبود اما واقعیت این بود که صدیق از این چیزها گلایه‌ای نکرده بود و خودش هم جوری رفتار می‌کرد که انعامی که گاهی بهش می‌دادند چربتر بشود.  

********************
ادامه دارد و ادامه دادنش بستگی به حال و روزم دارد. بعد از یک سال نشسته‌ام  سر یک کار جدی. کمکم کنید به نتیجه می‏‌رسانمش.

نظرات

  1. bebakhsh babate fingilish, farsi nadaram. bebin refigh! man adame shuti nistam, ketab khundam kamam nakhundam. man mitunam tashkhis bedam chi adabiate va chi nist, hata age dusesh nadashte basham. ye vaghti babate hamin kar pul migereftam... sareto dard nayaram, ini ke neveshti, tush dare. june madaram tokhmamam nist ke bekham khubeto begam, vali tush dare, ye chizaii dare, lahne shakhsi dare, shuru e zarbezanande dare; albate hamin alan kheili zude adam raje be shuruesh harf bezane, hanuz introsham dar nayumade; vali tu se char safheye badi ye dota ghafelgiri o 2ta mo'arefie tekundahande o 2ta gerehgoshaiie riz - ke badjuri motma'enam dari tu astin - dashte bashi tu astin, dige mishe neshest pasho ay khund ay khund. ye harfaii daram ke fek konam alan zude,yani kheili zude,pishdavarie tokhmie; vali age edamasham ba hamin ritmo hamin lahno be ghole ghodama hamin sabko siagh dari ya mituni darari, kheili koskholi age velesh koni. age hichi az aval nemineveshti ye harfi vali alan be maha mote'ahedi. harruz miam, hatman kheiliaye dige ham; miam ke hafteii laaghl ye chaptero bekhunam, estandarde gustave flaubert o rumun piade nakonia. benevis and dont let me down

    پاسخحذف
  2. می شه بگی داری چه گهی می خوری؟؟؟ بابا مارو باش تورو قرآن!

    پاسخحذف
  3. نوشتمش
    فردا تایپش میکنم

    پاسخحذف
  4. dadash ma adame to nistima harruz eyne shoghale shabzade pashim biaym inja akharesham pashm!!! in che vazie? june namuset ye khurde be mokhatab ehteram bezar! gaiidia rasman

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما