چند روز پیش دوستم بهم گفت اگه به روح اعتقاد داشته باشی این فکرا درسته. کدوم فکرا؟ الان میگم. من به روح اعتقاد ندارم. اما به زندگی چرا. به زندگیهایی که شده و میشه. این جوابی بود که بالبداهه بهش دادم. اما قبلا پذیرفته بودمش. من به زندگی اعتقاد دارم. جلال آل احمد یه جایی تو ارزیابی شتابزده میگه: چرا ما باید توسط تاریخ قضاوت بشیم؟ -مگه خدانکرده خودمون اینجوریایم؟-میگه که این زندگی رو ما کردیم – بهتر بود میگفت این زندگی ما رو کرده- ماییم که داریم رنج میکشیم و میسازیمش. زندگی ما، بعد از ما، توسط کودک ننر و نق نقوی تاریخ فیلتر میشه. یک زندگی، یک عمر رنج، یک عمر تاریخ، به ده دقیقه خلاصه میشه و برای کسایی که نمیفهمنش شرح داده میشه. بعد اونا ما رو قضاوت میکنن. به خاطر یه چنین اجداد احمقی تاسف میخورن. دلاوریهامونو ریشخند میکنن. بدون اینکه چشیده باشن تلخیای رو که ما میچشیم. (نقل به مضمون) وغم انگیزتر از اون اینه که این تکرار میشه. خود ما، همین ما، که داریم تلخی این دنیا رو میچشیم اجدادمون رو به همین سادگی قضاوت میکنیم.
امروز سر چارراه ولیعصر منتظر همون دوستی بودم که چند روز پیش اون حرفو بهم زده بود. چند تا پسر جوون که دوتاشون خیلی هم فشن بودن داشتن از این بروشورهای تبلیغاتی پخش میکردن. موسسهی ماهان و کلاس کامپیوتر کوفت و فراگیر دانشگاه زهرمار. هیچ کس ازشون چیزی نمیگرفت. فقط یه آدم کسخل دست خالی بیکار و بیمشغله و شلخته خانم علاف مثل من میایسته سر چارراه تا بروشور جمع کنه! به یکی از پسرا نگاه میکردم و فکر میکردم خب با حقوق این کارش یه موتور دست و پا میکنه و پیک میشه یا مسافرکش و بعدش میره سربازی یا دانشگاه آزاد دارقوزآباد مهندسی برق یا کامپیوترمیخونه و بعدش انصراف میده یا تموم میکنه و میره خارج. قاچاقی. یه مدت بدبختی میکشه بعدم شانس بهش رو میاره یا نمیاره و توی همین فکرا بودم که چشمم افتاد به یه آقای دور و بر 50 و خوردهای ساله که تعداد زیادی آگهی فراگیر پیام نور تو دست چپش داشت. قبلش هم دیده بودمش که بروشورها رو میاره بالا و یه جوری با اندک حالت تعظیم جلوی آدمای پرمشغله و عجول میگیره که انگار میخواد بهشون میوه شیرینی تعارف کنه. ولی جوونک فشن با کاپشن زرد قناریش بیشتر از اون توجهم رو جلب کرده بود. چیزی که توی اون پیرمرد نه چندان پیر تو چشم میزد حالتی بود که دستی رو که برای تعارف کردن آگهی تبلیغاتی بالا برده بود پایین میاورد. انگار شرمزده. یه جوری که انگار میخواست عذرخواهی کنه از اینکه مزاحم طرف شده. بعد دیدم که چند تا از روی بروشورهای زیاد توی دست چپش رو با دست راست برداشت و از وسط تا کرد و با چونه زیر گردنش نگه داشت و بعد همه رو گرفت توی دست راستش و همچنان به تعارف کردن ادامه داد. اینجا بود که یک لحظه از فکر کردن به حرفی که چند روز پیش به دوستم زده بودم فروریختم. از تحمل فکر کردن به زندگیهایی که شده و میشه سرگیجه گرفتم و همونوقت دوستم از راه رسید و سلام کرد.
نگاهت به آدمها و زندگی ، نگاهی از جنس آدمهای هنرمنده ... تبریک میگم و در عین حال متاسفام که رسما صاف میشی در طول زندگیت درست به همین علتی که گفتم .
پاسخحذفارزوم اینه که ای کاش 100سال پیش به دنیا اومده بودمو تا الان مرده بودم.واقعا حسرت می خورم به دوره پدربزرگ مادربزرگم وقتی برام تعریف می کردن.انگار آسایش که میاد آرامش میره.
پاسخحذفکسی ناراحت نبود
پاسخحذفلعنتی تو هم که مث من بجای زل زدن به ویترین مغازه ها یا امار گرفتن اخرین مد و اینا وای میسی ادمارو تحلیل میکنی
پاسخحذفسگ بهتر از ماها زندگی میکنه
مرمر حالم بهم میخوره ازینکه نمیتونم اونچه دیگرون بهش میگن زیبایی را ببینم
بنظرم زیبایی هم خودش یه مدل زشتیست که بزک کرده عوامو خر کنه!
مثل همیشه تلخ و سیاهم
دوس نداشتی تایید نکن
هیچی مهم نیس..واقعا هیچی!
میبوسمت نفسم
"انگار شرمزده"
پاسخحذفراست می گه ها نسرین! شرم تو اون چشا رو هر کسی نمی تونه ببینه ... و اینکه :
در زندگی رنج خواهی برد، مریم ِ من!
linke ahangeto bezar PLZ
پاسخحذفmute vision خواستم وبلاگتو بخونم اما لینکت باز نمیشه
پاسخحذفرها بانو تو هم پروفایلت باز نمیشه. لینک وبلاگتو بذار یا اینکه پروفایلتو دید عمومی بکن. ابن لبنک دانلود آهنک http://thismorning.persiangig.com/audio/mon%20amor%20aranjues.wma
پاسخحذف1- خب راسيتش من گمونم اون قدرا هم كه تو فك ميكني كسي داره زجر ميكشه طرف خودش زجر نميكشه. اصن كلا كشيدن زجر ديگران يا حتي تصور كردنش كار ابلهانه ايه. چون اوني كه داره زجر ميكشه چيزهاي ديگه اي هم تو ذهنش هس كه ممكنه نويد دهنده باشند براش ولي منه بيروني وقتي به زجرهاي اون طرف فكر ميكنم طرفا طعم خالص زجر رو مي چشم و براي همين خيلي بيشتر از خود طرف زجر مي برم. جدا از اين كه ناراحتي من از دردي كه ديگران مي كشند هيج وقت دردي رو از اونا دوا نميكنه و بيشتر به درد ارضاي نوعي حس خود شيقتگي مي خوره. مثلا آدم دلش حي خواهد فك كنه كه .اقعا آدمه و اهل درده و موجود هرزه ي بي خاصيتي نيست. برا همين ميره ميگرده دردهاي ديگران رو پيدا ميكنه كه بكشه.
پاسخحذفچه فكي زدم!!!!!!
پ.ن1: چرا من هميشه بايد اينجا دو بار ارسال نظر بزنم تا نظرم ارسال بشه؟
پاسخحذفپ.ن2: حالا نيس به وبلاگ ما كه باز ميشه خيلي سر ميزنه.
مرسی عزیزم
پاسخحذفrahabanoo.blogspot.com
از کجا معلوم؟ شاید همان پسر فشن با کاپشن زرد قناری، 30 سال دیگر، بشود همان پیرمرد با همان بروشورهای تبلیغاتی. شاید همین پیرمرد، 30 سال پیش، همین پسر جوان با کت سرمه ای رنگ و رو رفته ای بوده که جلوی مغازه ها اجناس بونجول را فریاد میزده. از کجا معلوم؟ این زندگیها میشه! ساده و قابل فهم! سخت و باورنکردنی!
پاسخحذفsalam
پاسخحذفسلام عشقم. به يه مسابقه ي باحال نويسندگي دعوت شدي.
پاسخحذف@ Maryam
پاسخحذفاین آدرس وبلاگمه :
http://mute-vision.blogspot.com
:)