از این یکی در میانی که سهم تو است٬ گاهی یکی نصیبت میشود و چندتا نمیشود. گاهی همان تک و توک را هم با آن همه انتظاری که کشیدهای از دست میدهی و باز هم خسته نمیشوی. باز هم انتظار میکشی. انتظار اینکه لابد باد برایت بیاورد. یا یک پرندهی دیگر بیاید و تو آشیان تو تخم بگذارد. تو بچهای را بزرگ کنی که مال خودت نیست٬ که بچههایت را میکشد٬ معشوقهی کوچکت را میکشد. و بعد خودت را... و حتی توی آشیانت هم نمیماند. میرود دنبال خوی سیال حیوانیاش . دنبال آن چه که او را تو خانهی تو گذاشت. شاید تو بلد نیستی بجنگی. شاید دوست نداری بجنگی یا شاید میدانی جنگی نخواهد بود که به نفعت تمام بشود و برای همین نمیجنگی. اما یک چیز دیگر هم هست. چیزی مهمتر از جنگیدن یا نجنگیدن. چیزی که مرز میان وجود داشتن و نداشتن تو میشود. و آن اینکه تو پیش خودت چه فکری میکنی. توی خلوتت٬ ته ذهنت چه چیزی میگذرد؟ راضی هستی؟ خوشبخت هستی؟ خسته هستی؟ یا بیزار؟ یا حداقل پیش خودت٬ میدانی حتی اگر نمیگویی٬ حنجرهات میتواند بگوید، که آن چیزی که میخواهی این است یا نه. بگذار هیچ کس دیگر جز خودت نداند. حتی آن بچهای که سالهای سال بعد، وقتی که مردهای٬ یک تکه از نوشتهات را از کف پیادهرو پیدا میکند و میخواند.
ای شادی آزادی، تو هرگز نمیآیی!
سوار مترو شدم. بعد از مدتها. فکرش را کردم دیدم مترو منبع الهام بسیاری از قصههایم بود. اما ننوشتنم فقط برای این نیست که منبع الهامم از زندگیام حذف شده. برای این است که همهی حرفها زده شدهاند و دیگر حرفی برای گفتن نمانده. هیچ کتابی را باز نمیکنم که از خواندنش به شور و هیجان ۱۸ سالگی بیایم. شاید هم در ۱۸ سالگیام بمبهای هورمونی بودند که آن شور و هیجان را میساختند و نه مفاهیم درون کتابها. در این زوال ناچار برگردم به مترو. حداقل شادیام این است که دیگر کسی نمیتواند سر این زنها حجاب زورکی کند. نشستهام داخل مترو که دو پسر جوان وارد میشوند هر دو لباسهای روی مد ارزانقیمتی دارند و موهای آلاگارسون اما شسته نشده. و دو تا تنبک پلاستیکی تو دستشان. سر و صورتشان چند روزی بود که آب به خود ندیده بود. اما تلاش کرده بودند دلبر بمانند و تا حدی موفق هم بودند. خب شاید هم دل من الکی برای واکسیها و تنبکیها میرود و نمیدانم از نظر بقیه هم آنها دلبرند یا نه. زنی داشت رنگ موی فانتزی گچی میفروخت و چند دختر کوچولوی دست و رو نشسته و ژولیده اصرار داشتند مدلش بشوند و او سعی میکرد از خودش دورشان
نظرات
ارسال یک نظر