0102

این چه سرنوشتیه آخه که من دچارشم؟ 71؟ نامزد دار؟ همه اش هم درباره ریزترین حرکات و حرف های مادر نامزدش حرف می زنه. تحلیل، حلاجی، چرت و پرت. اصلن این هم نباشه، آدم جدید همیشه به من تجاوز می کنه. تجاوز که خب، همیشه در شکل و شمایل مهربونیه. یعنی یا اونا نمی دونن مهربونی تجاوزه، یا من نمی دونم تجاوز چیه! فرقی هم نمی کنه.
توی اتاقک روزه خوری دو متر در دو متری که برامون تمهید کردن امروز ناگهان یه جمع هفده هیجده نفری راست کردن بدن دست من! به شکل ابراز علاقه و توجه. این یکی از حوزه هاییه که باید حمله رو بهش شروع کنم. یعنی گوشه گرفتن کمکی بهم نکرد. خیلی بهم سخت می گذرد مزخرف بافتنشان را درباره همه چیز و هر چیز بشنوم و حرفی نزنم. خیلی سخت ترم است که حرفی بزنم. تو یکی دو تا مساله خیلی رو مخ البته ریدم بهشان. ولی خوشایند خودم نیست. اول اینکه به من چه! دوم اینکه یک مشت کارمند معمولی سی ساله، نظرشان چه تاثیری روی کجای جهان دارد؟ سوم اینکه مگر می شود نظر یک آدم سی ساله را عوض کرد؟ و در نهایت کلا به تخمم. نمی گذارند که. اینطور انتقام می گیرند.
من هم در آخر روز همان کارمند معمدلی سی ساله ام که نظرم هیچ تاثیری روی هیچ جای جهان نمی گذارد.
دیروز توی کافه یک جمع قدیمی دوستانم را دیدم. خیلی اصرا داشتند که بنویس و چرا نمی نویسی. دلم برای روزگار نویسندگی ام تنگ شده. رویام را گم کرده ام. 

نظرات

  1. روزی می‌آید که قلم مجبور به توقف می‌شود و آن گاه باید نویسنده اسلحه برگیرد
    بدینگونه، از هر راهی که بدینجا آمده باشید و مبلّغ هر ایمان و عقیده‌ای که باشید، ادبیات شما را به میدان نبرد می‌افکند. نوشتن به نوعی خواستن آزادی است. اگر دست به کار آن بشوید، چه بخواهید چه نخواهید، درگیر و ملتزمید
    ادبیات چیست - ژان پل سارتر

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای شادی آزادی، تو هرگز نمی‌آیی!

روان‌پریشی ملی

سیاست ما