از همان روز اولی که اینها بساط زندگیشلن را آوردند اینجا گفتیم امروز فردا رفتنیاند. این خانه و این پارکینگش که نقش مغازه را بازی میکرد برای هیچکس آمد نداشت. قبل گاهی آپاراتی و تعویض روغنی میشد. اما جگرکی؟ کسی خوابش را هم نمیدید.
مشتریهای جگرکی تک و توک رانندههایی بودند که مسیر هر روزشان بود. گاه کارگرهای کارخانهای که ته این جاده میرسید بهش. اما از مردم شهرک چیزی در نمیآمد. آنقدر که کم جمعیت بود و مردم که جگر هم اگر میخواستند بخورند ترجیح میدادند خودشان کباب کنند که این سه شاهی صنارش را بزنند به یک زخم دیگر. که نمیخورد.
یادم هست یک شب سرد که بر میگشتم خانه همایون دم در مغازهاش پای دلهی آتش ایستاده بود. نم برفی میبارید. رفتم کنارش. یک صندلی کشید کنار نشستم روش. بطری پلاستیکی عرق سگیاش را تعارف کرد. یک قلپ من میخوردم یک قلپ همایون. این تنها وقتی بود که میشد باهاش همکلام شوم. اما تنها صدایی که میآمد صدای سوختن چوب بود و دماغ همایون که بالا میکشید و از حلقش میداد تو. و تک توک ماشینهایی که رد میشدند. تا دم صبح فقط چشم دوختیم به آتش و نوبتی عرق سر کشیدیم.
یک شب دیگر خواب دیدم سگها جمع شدهاند دور هم روی یک تکه غذا و تکههای جگر از پوزههایشان آویزان، میکشند کنار میخورند دوباره میروند پای منبع غذایشان. نمیدانم چرا کنجکاو شدم. بی آنکه در بیداری هیچ فکرم مشغولشان شده باشد. رفتم جلو. نفهمیدم توی خواب دیدم که صدیق با شکم شکافته لای دست و پایشان افتاده وجگرش از تنش بیرون است و بعد از خواب پریدم یا اول از خواب پریدم و بعد این را دیدم. نفسم بند آمده بود.
یک شب دیگر هم از سر کار میآمدم خانه. رفتم تو مغازه غلام دو تا تخم مرغ بگیرم. شنیدم که زن مرتضی برای غلام تعریف میکرد این دوتا بچهی مریضشان را روزها میبندند تو خانه که خیالشان راحت باشد بلایی سرش نمیآید بعد میآیند تا شب تو جگرکی کار میکنند. کنجکاو شدم بچهی ناقصالخلقهای که زن مرتضی میگوید چطوری است. زن مرتضی گفت ندیدهامش. صدیق خودش تعریف کرده که وقتی به دنیا میآمده سرش ضربه دیده. اینکه خانه زندگیشان را ول کردهاند آمدهاند تو این خراب شده زیر سر خرج زیاد دوا درمان بچه بود که افاقه هم نمیکرد.
تو صورت زن مرتضی وقتی اینها را میگفت یک صدیق دیدم. ته چهرهاش و صداش و حتی اداهای چشم و ابرو و لب و لوچهاش که شبیه صدیق شده بود. میگفتند با غلام سر و سری دارد. تقصیر خودشان هم بود. وگرنه چرا باید این وقت شب اینجا این چیزها را برای هم بلغور میکردند؟
2bare raf ta 3mah bad? beshin yekhurde benevisesh motma'en sham velesh nemikoni biam bezanam naghde virangaret konam.chie injuri akhe ghatrechekani??? avalan ke hichish hanuz malum nist, 2voman raje be hamin chosmesghalesham adam tokhm nemikone harf bezane, mabada ghati koni kolan beshashi tush
پاسخحذفbeshin benevis, albate ebadat koni ke kheili behtare, be fekre akherato aghebat budan kheili behtare... ye chador namaz begir beshin harchi ghaza dari hamaro ada kon maram 2a kon
webloget ride tu zendegim 5ta coment gozashtam hichkudumo nagerefte. dige hal nadaram un ko3sher ghashangaii ke gofte budamo 2bare begam lobe matlab:tond tond benevis biaym bekhunim nazar bedim. hanuz guzesham nakhundam. bishtar benevis ke ham motma'en sham velesh nemikoni ham beshe go khori kard raje behesh.benevis ke biam naghde takhribit konam
پاسخحذفخوب شد تو قرار نشد جنگ و صلحو بنویسی
پاسخحذفسلام نوشته هات خوبن رفيق!
پاسخحذفمی خوام ننویسی هزار سال ان ِ خاک بر سر
پاسخحذفدمت گرم
پاسخحذفآدم دلش می گیره میآد اینجا... مثل ِ یه شهری که روزایی برو بیا داشته و الآن دیگه نه! یه جور ِ لا مصبی ای دلتنگی داره برام مریم.
پاسخحذفتبریک بهت مریمی... واسه سال جدید و این خزعبلات خلاصه.
پاسخحذفینی اشک تو چشام جمع شده تو نوشتی رفیق.
دوست دارم، همینجوری! خوبه که باشی.
sal e no mobarak .mizooni? benevis khob lotfan
پاسخحذف