ز ما درگذر
حالم خراب است. کارم را دوست ندارم. چیزی است که به آن وصله شدهام. یک وصلهی ناجور. این فحشی بود که مادرم بهم میداد. وقتی خرابکاریهایم لو میرفت. خوب کار نمیکنم. کار پروژهای است. اول قرار نبود پروژهای باشد. اما آقای مدیر وقتی دید خوب کار نمیکنم برایم سقف تعیین کرد. حالا برای اینکه سر ماه از پس مخارجم بر بیایم باید کار کنم. به نظرم من تو شرکت از همه بیشتر کار میکنم. مدیر شرکت رفیقم است. آدم خوبی است. هوایم را بیشتر از حد لازم دارد. چیزی که روی اعصابم است این پسره همکارمان است. یک آدم مزخرف که کارش این است هر روز از این دوست دختر به آن دوست دختر خالی ببندد. زیادی ادعایش میشود. خوشحالم که امروز هندزفری موبایلم را همراهم آوردهام. چون از سر صیح نشسته یک بند ور میزند. صدایش را مبهم میشنوم.. اما کلماتش را نمیشنوم. هر بار که این موبایل نجاتم میدهد دعایش را به جان علی میکنم. وقتی رفت سربازی موبایلش را داد به من. امروز مونا نیامده. حتما امتحان دارد. دلم براش تنگ شده. این که تو محل کارت یک آدمی شبیه خودت پیدا کنی خیلی خوب است.
یک سیگار آتش میکنم. مدیر میآید در اتاقم را میبندد که بو نپیچد تو شرکت. حتما میترسد این پسره پررو شود. هدفون را از گوشم در میآورم. میبیند دارم چیزی مینویسم. گوشزد میکند که هر چقدر کار کنم پول میگیرم. همان روز اول بهم گفت تو برای این کار خوب نیستی. نرم افزار شرکت خراب است. بالا نمیآید. جانم را بالا آورده.
از گرسنگی تهوع میگیرم جدیدن. پا شدم رفتم یک نسکافه خوردم. تهش مزهی صابون میدهد. شکمم را پر میکند ولی. مدیر دارد میرود شکلاتهای مارکدارش را به مشتریهای ارمنیاش هدیهی کریسمس بدهد. حالا من تنها هستم. صدای متالیکا را بالا میبرم. شرکت پایینی هم حتما تنهاست. بوی تریاکش میآید بالا.
از تنها چیز ِ تنها بودن توی شرکت که بدم میآید جواب دادن به تلفنهاست. تلفنچیهای شرکتهای همکار برای اینکه نشان بدهند بمب اعتماد به نفس هستند صدایشان را میبرند بالا و شبیه مجریهای تلوزیون صبح بخیر میگویند. از اینکه بخواهم مثل خودشان جوابشان را بدهم عقم میگیرد. از اینکه نمیخواهم مثل خودشان جوابشان را بدهم هم عقم میگیرد.
دیروز بعد از دو ماه رفتم دانشکده. کلن این ترم 3 یا 4 بار رفتهام دانشکده. برای ترم اول خوب است. استاد یکی از درسهایم را اصلن ندیدهام تا به حال. یکیشان را فقط یک بار دیدهام. دو تای دیگر را هر کدام دو بار. توی همین مدت کوتاه فهمیدم بچهها کسخلتر از آنند که از درسی بیفتم. اما شنیدهام با معدل زیر 14 مشروط میشوم. دنیا خیلی بی حساب کتاب شده.
پا شدم دو تا نسکافهی دیگر خالی کردم تو معدهام. شبیه یک فنجان نسکافه خواهم شد امروز عصر بعد از ساعت 4
پا شدم دو تا نسکافهی دیگر خالی کردم تو معدهام. شبیه یک فنجان نسکافه خواهم شد امروز عصر بعد از ساعت 4
حالم خراب است
کلن زندگی تخمی شده، خیلی تخمی تر از قبل!
پاسخحذفاینکه گفتی بوی تریاکِ همسایه پایین یادِ شرکت قبلی افتادم.
پاسخحذفایول دانشجو شدی باز؟ چه رشته ای و کجا؟
پاسخحذفآتش میزنی
پاسخحذفننویس اینها را
مگه نمیدونستی پگاه؟ ادبیات فارسی. علامه طباطبایی
پاسخحذفمیشه یه دنیایی واسه خودت داشته باشی بهش چناه ببری این جور وقتا. گور بابای رییس و منشی و همکار. برو تو دنیای ساختگیت و تو فانتزیات غرق شو. بشو یه برگ خشک که با باد میره اینور اونور. شایدم یه جاتوگل گیر کنه و فقط نگا کنه...
پاسخحذفراستی
فکرمیکنی عکسای بالای وبلاگت چقدر تو جذب مخاطب تاثیر دارن؟
اگه مخاطب جذب عکس میشه واقعا باید بهش گفت ویش ویش!
پاسخحذفاما خب مخاطبای من زیاد نیستن خوشبختانه و اکثرن هم آشنا ماشنا ان و قبل از اینکه جذب عکسم بشن جذب شخصیت منحصر به فردم شده بودن هه هه!
به هر حال خودم اصولا عکسای وبلاگمو نمیبینم. پلاگین و کوفت و زهرمار میخاد. هرکسی می بینه واسه خودمم تعریف کنه!
1. چیو فک نکنی؟
پاسخحذف2.واسه احتیاط یه "ویش ویش" یه گوشه بلاگت بکوب.
3. جدی دوست نداری زیاد مخاطب داشته باشی؟ جدیِ جدی؟
می دونم از چی حرف می زنی، می فهمم
پاسخحذفحالم خراب است..
پاسخحذفراستش این لحن روایی کودک وار و جذاب و جملات کوتاه طنزگونه ات که برای مسخره محیط خودساخته ات در نظر گرفتی هم مانع از این نمیشه که خیلی خشک و جدی بهت بگم خودت ساختی
پاسخحذفتا ابد دچارِ بودنی ناگذیرم
پاسخحذفدوست دارم برای بیدار شدن های 7صبح دلیلی به جز بهانه به قول تو خرج و مخارج پایان ماه داشته باشم.دوست دارم وجودم از سر لذت باشد نه اجبارو....
ای بابا همه مثل همیم.
lunatic مسلمن دوست دارم داستانم خونده بشه و دوست دارم خیلی هم زیاد خونده بشه. اما مخاطبی رو دوست دارم که داستانم رو بخونه و نظری بده که به پیشرفتم کمک کنه. جایی که هستم رو دوست ندارم پس مخاطبی رو هم که از جایی که هستم راضیه، دوست ندارم. مخاطبی که جذب عکس وبلاگم بشه جذب داستانم نمیشه.
پاسخحذفعکسی که گذاشتم رو ولی خودم دوست دارم و برای همین گذاشتمش اون بالا
حتما هم می دونی که زیر 12 می افته تو فوق؟:) این پسرای پر حرف واقعا رو اعصابن تو محل کار. تن صداشون آدمو اذیت می کنه. البته جایی که من کار میکنم از اینا نداریم اما مسئول آی تی شرکت که گاهی میاد اینجوریه. درحد آرایشگاه ناصرخسرو حرف می زنه ادعاشم ... خرو پاره میکنه. تیکه های غلط پلوط انگلیسیش دیونه ام میکنه. اینجا من تنها موجود مونث هستم. و همه سعی می کنن بشدت با ادب باشن و حال آدمو بهم میزنن. رییسم از همه شون با شعورتره و یه کم می تونه درکم کنه. روزایی که رییسم نیست من سرمو میکنم تو کتاب و یا صفحات وب گاهی تو دلم گریه می کنم.
پاسخحذفپرحرفی!چقدر به سکوت احتیاج-دقیقا احتیاج -داریم!!
پاسخحذفسلام.
پاسخحذفخب حتما مدیره تو رو میشناخته که گفته این کار به دردت نمیخوره.
اصلا شاید این حال بدت رو هم میتونسته پیش بینی کنه.
به اون پسر پر حرفه هم یه جور دیگه نگاه کن.نمیدونم چه جوری.ولی ببین آیا بقیه هم بهش حساسن و اگه نیستن ببین چرا و دیدت رو بهش عوض کن.
به هر حال بعضی وقتا برای این کارا و این زندگی ها چاره ای جز تحملش نیست.
مثل بقیه که سعی میکنن با به خریت زدن خودشون باهاش حال کنن تو هم همین کارو بکن
نمیدونم.
ولی از این متنا بین نوشته هات بذار
سادگی اینجور نوشته ها خستگی آدمو از سختی نوشته های قبلی و بعدی کم میکنه.
عاشق آهنگ بلاگت ام
پاسخحذفهرچند متن هات رو هم دوست دارم سبک و سیاقشون رو