سوار مترو شدم. بعد از مدتها. فکرش را کردم دیدم مترو منبع الهام بسیاری از قصههایم بود. اما ننوشتنم فقط برای این نیست که منبع الهامم از زندگیام حذف شده. برای این است که همهی حرفها زده شدهاند و دیگر حرفی برای گفتن نمانده. هیچ کتابی را باز نمیکنم که از خواندنش به شور و هیجان ۱۸ سالگی بیایم. شاید هم در ۱۸ سالگیام بمبهای هورمونی بودند که آن شور و هیجان را میساختند و نه مفاهیم درون کتابها. در این زوال ناچار برگردم به مترو. حداقل شادیام این است که دیگر کسی نمیتواند سر این زنها حجاب زورکی کند. نشستهام داخل مترو که دو پسر جوان وارد میشوند هر دو لباسهای روی مد ارزانقیمتی دارند و موهای آلاگارسون اما شسته نشده. و دو تا تنبک پلاستیکی تو دستشان. سر و صورتشان چند روزی بود که آب به خود ندیده بود. اما تلاش کرده بودند دلبر بمانند و تا حدی موفق هم بودند. خب شاید هم دل من الکی برای واکسیها و تنبکیها میرود و نمیدانم از نظر بقیه هم آنها دلبرند یا نه. زنی داشت رنگ موی فانتزی گچی میفروخت و چند دختر کوچولوی دست و رو نشسته و ژولیده اصرار داشتند مدلش بشوند و او سعی میکرد از خودش دورشان
حدس می زدم تو امروز بنویسی مریم
پاسخحذفدقيقا ً بر عكس شما
پاسخحذفمن هميشه از روي اين موزاييك ها رد مي شوم
راه رفتن بر روي اين موزاييك ها حس خوبي به من منتقل مي كند
گويي هر قدم تلنگري مي شود تا قدر چشمانت را بيشتر بدان
كف كفشان من نرم است و قلقلك ملايمي را از پس هر قدم احساس مي كنم
سختي كفش ما سبب چنين چيزي شده
بریل!!!!
پاسخحذفخیلی خوب بود.
موزاییک ها هم فال می گیرند
پاسخحذفنگاهشان کن خودشان فالت را می گیرند
شاید هم حرفی در تمام شکستگیشان برای گفتن داشته باشند
کافیه به میزان مثبت با منفی بودن تفکرت تو اون روز فکر کنی فالت اونه
پاسخحذفداري شاعر مي شي ها! مراقب باش آبجي. فال و فالگيري رو بذار كنار. برو پي داستان نويسي.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفشرمنده دیر جوابتو دادم منبع: کتاب خسی در میقات آل احمد
لایک
پاسخحذفشرط میبندم موزاییک های پیاده روی خیابون انقلاب رو میگی
پاسخحذفبرويم خط بريل ياد بگيريم كه بتونيم صب تا صب فال پياده رو بگيريم.
پاسخحذفاينا از كجا به ذهنت ميرسه؟؟؟
ترانه اي براي محاکمه
پاسخحذفهر چند نيمه تمام
دکلمه اي هم هست
نان بياوريد
قسمت کنيم
آيات زميني
همیشه یک فال در می آید:
پاسخحذفنرو نرو نرو ...
نمي دانم سنگ فرش هاي كجا را مي گويي. اما من هر وقت در خيابان ولي عصر قدم مي زنم همين احساس به من دست مي ده !
پاسخحذف