باد میوزید و من آرام آرام سرخ تر میشدم و باد میوزید و من شعله میکشیدم و باد میوزید و جرقههایم را به اینسو و آنسو میانداخت
من در چشمهای تو خواب یک شعلهی کم جان بودم
که بادهای گرم و خشک آن تابستان سیاه
از تهماندهی جنگلهای سوخته آورده بود
هیچ چیز به اندازهی انکار تو خاکسترم نمیکرد
انکارم کن
که در این سال سخت
آتش نیمهجانی
جنگلی را خواهد سوخت
سلام مریم
پاسخحذفخوب بود شعرت فقط پیشنهاد دارم
شروع شعرت خوب بود اما وقتی تو یه توصیف جدید از تابستان کردی : تابستان سیاه بهتر بود یه توصیف جدید هم از باد می کردی .
این شعر رو هم گوش کن :
به باد می مانی / شعله نکشیده , خاموشم می کنی / به باد می مانی / زبانه کشیده /گر می گیرم از وزیدنت(شیرکوه بی کس
با این اتش نیمه جانت ما راهم به اتش کشیدی.این شعر از سر دلتنگی برای عزیزی هست؟ امروز دومین سالگرد مهساست.این شعر که برای من خیلی به جا بود
پاسخحذفمریمی ِ من ...
پاسخحذفشعرت رو دوست داشتم، اونقدر که بارها و بارها خوندمش، اونقدر که بازم مثله هزار و یک نوشتت، نوشتمش و گذاشتم زیر میزم...
اونقدر که باز هم بهت بگم، انگار قلم تو قلم منه و این شعر رو من باید می نوشتم اما تو دست تو هنرمنده.
اونقدر که دوست نداشته باشم نقدش کنن و بهش حسود بشم!
تو با دلتنگی های من
پاسخحذفتو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر می کنم هستی
تو آهنگ سکوت تو
به دنبال یه تصویرم
صدایی تو جهانم نیست
فقط تصویر میبینم.
چرا تلاش نمی کنید تا بدستش اوری؟چرا به فکرو خیال و خاطره بسنده می کنی؟
پاسخحذفچه شعری...
پاسخحذفانگار آدم موقع خوندنش از درون شعله ور میشه!!
به خاطر انکار آتیش گرفتن....در حد خودم قابل درکه
پاسخحذفمریم جون تو چطوری با کافکا میخوابی ؟
پاسخحذفمن با کافکا شبهای زیادی رو تا صبح بیدار بودم
انکارم کن
پاسخحذفکه در این سال سخت
آتش نیمهجانی
جنگلی را خواهد سوخت
:(
هیچ چیز به اندازه انکار تو خاکسترم نمیکرد
پاسخحذفلعنت به تو
وایییییییییی مریمی شعله ور...
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفمرمر سوختن سهم ماست ؟!
پاسخحذفمرمر سوختن مال تو هستش كه لايقشي كه نميدوني با اطرافيانت چه جوري كنار بياي و بجوشي . اره خودخواه كوچولو بايد بسوزي اينها تاوان يك دندگي و خودخواهي و حماقت هاي ديگري كه در وجودت فوران داره و نميتوني سركوبش كنه . پس تا نتوني خودت را اصلاح كني بايد بسوزي انهم با شعله بالا و اه و فغان بينهايت ... موفق باشي مرمري
پاسخحذفدوست عزیز ناشناسی که پرسیدی چرا تلاش نمیکنم تا بدستش بیارم، باد رو نمیشه به دست آورد
پاسخحذفياد فروغ افتادم
پاسخحذفزيبا بود
دست مريزاد
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفادمین
پاسخحذفبرای نقد و برسی وبلاگت یه سر به من بزن
اگه خواستی که وبلاگت مورد نقد قرار بگیره و شرایط و دیدی و پذیرفتی
در ابتدا منو با اسم ( نقد وبلاگ شما ) تو وبلاگ خودت لینک کن
و در مرحله بعد آدرس وبلاگتو بهم بده
با آرزوی موفقیت برای جامعه ولاگ نویس ایران
مرمری عالی بود . اگه دوس داشتی بخورمت بیا توو وبلاگم وشرایطو ببین و اگه خواستی منو با اسم لولوبخور بخور ذخیره کن و بعد بیا من میخورمت .
پاسخحذفبا آرزوی موفقیت برای جامعه سوخته کانان .
سلام
پاسخحذفداستان آن ممه خیلی پست قشنگی بود .
به خاطر قدرت نونیسندگی بهتون تبریک می گم .
می تونم شما رو لینک کنم ؟؟
شعر زیباییست
پاسخحذفlet it burn...
پاسخحذف" آخرین دقیقه ها صبر میکنم بیا...
زندگی در این حصار ٬ هیچ افتخار نیست
ای غرور سبز رنگ ٬ ای نیاز من...بمیر
سرزمین تیشه ها لایق بهار نیست "
آلیاژ - ماه کاغذی
اینو دوست دارم
پاسخحذفچه عنوان خوبی...
پاسخحذفمریمی هرروز میام این شعرتو می خونم.
پاسخحذففوق العاده اس.