تزریق
لپم سوراخ شده. بوی آشغال میده. بوی کثافت. دهنم. وقتی حرف میزنم همه در میرن. نمیفهمم این بوی بیرونه که از تو سوراخ لپم پیچیده تو دهنم یا چی؟ آخه قبل از اینکه لپم سوراخ بشه اینجوری نبود.
- آقای دکتر، یه لحظه قبل از اینکه بیام تو مطب منشیتون مرد.
دکتر با تعجب سر تا پامو ورانداز میکرد. بعد گفت: مشکل شما چیه؟ یه جوری که قشنگ لپمو ببینه رفتم جلو نشستم و تا خواستم به دکتر بگم لپم سوراخ شده، سرشو برگردوند. اخماشو تو هم کشیده بود و قیافه ش یه جور چندشی چروک خورده بود. اما انسانیت نمیذاشت که معاینهم نکنه:
- اُه اُه، عفونت کرده. چطور شد؟
- هیچی، چند روز پیش از خواب بیدار شدم دیدم سوراخ شده. وقتی ده سالم بود خوابشو دیده بودم. مامان گریه میکرد. من بغلش کرده بودم و دلداریش میدادم. لپ من سوراخ شده بود. اما من دلداریش میدادم. همون روزی که زن پسرداییم ازش طلاق گرفت. بچهی پسر داییم همسن من بود اما من ...
- خیله خب، خیله خب
- خواستم بگم من طرف زنش بودم. همین!
- باشه باشه. آمپول مینویسم برات و سه نوع کپسول. اما معلوم نیس بشه کاریش کرد. قانقاریا میدونی چیه؟
- اوهوم.
دفترچهمو گرفتم بیام بیرون. یهویی یه چیزی به ذهنم رسید. برگشتم سمت دکتر: اما دکتر چه ربطی داشت؟
دکتر مرده بود.
رفتم خونه. به تزریقاتی سر کوچهمون گفتم آمپول دارم. میای بزنی؟ تزریقاتیه سرشو برگردوند و اخماشو کشید تو هم. با یه صدای چندشی گفت: یه ساعت دیگه. به خاطر انسانیت گفت.
داشتم انتظار میکشیدم که یه ساعت بگذره. صدای آمبولانس اومد. مامان چادرشو کشید رو سرش و دوید تو کوچه. فوری برگشت و گفت تزریقاتی سر کوچه مرده. هیچی نگفتم. من هیچ وقت به مامان هیچی نمیگم. مامان دوباره دوید تو کوچه. می خواست بره از نزدیک ببینه. مثل همه همسایهها. لای درو باز گذاشته بود. از لای در یه آدم عینکی اومد تو. نمیشناختمش. یه دریل دستش بود. گفت اومدم آمپولتو بزنم.
چه فضاسازی ای کردی!
پاسخحذففوق العاده بود!
بعضیا این قدر خوش شانس نیسن. مغزشونه که میپوسه. ام اس.
پاسخحذفهی سکوئیلر جان.... تو اگه لپ منو میدیدی، ازین حرفا نمیزدی :-<
پاسخحذفآها مریمی ! حالا شدی همون مریمی هم خوابه ی کافکا !
پاسخحذفبا خوندن این پستت رفتم به سطر به سطر مسخ !آفرین مریمی کبیر من ! افسار انداختی به گردن قلم عصیان گرت و به هرجا که هنرت می کشونه می بریش ... بهت غبطه می خورم .
میتونم حدس بزنم که احتمالا چه دردی ممکنه داشته باشه ( اگه مثل بلایی باشه که یه دفه سر خودم اومد. بیشتر از یه هفته غذا بی غذا). ولی این یکی دیگه از اون حرفا نیستش, این دفعه اولن زده به مخ , ثانیا کاش فقط یکی بود, دکتره از شمردنشون خسته شد. یه چیزی گفت تو مایه های دیگه کارت تمومه.
پاسخحذفچی میتونه مث این متن صبح اول صبح به من حال بده؟
پاسخحذفمریمی یه مدت منم تو این ژانر مینوشتم البته نه اینجا
داری نم نمه ترغیبم میکنی برم تو کارش
در کل به شدت حالشو بردم
اصلا رابطه برقرار نكردم
پاسخحذفحرف که میزنی من از هراس طوفان
پاسخحذفزل میزنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکار
منوببينrafieia.blogfa.com
پاسخحذفكاش من هم يك تزريقاتچي بودم! اگر بودم! به يك ساعت ديگه موكول نمي كردم خب! قبل از مرگ ميزدم آمپول را كه دستكم هم كيفي كرده باشيم و هم ثوابي.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاول داستانکت یاد آخر صد سال تنهایی افتادم و آخرش یاد نوشته های درویشیان و ... و یهو هم یاد خودت.
مرسی.
مرسی عالی بود . ببین آدم قبلِ سفر یه داستانِ اینجوری بخونه با این فضاهای خفن چی میشه !
پاسخحذفدختر توی این دوره زمونه که چکش برقی هست کی دیگه لپش رو می ده به دریل؟!
پاسخحذفه ی چ کس نفهمید
پاسخحذفشاید
بوسه درمان بود
!
http://waitingforgodot.blogfa.com
پاسخحذفواییییییییییییییییییییی
پاسخحذفپلی بک؟
پاسخحذفوووووووووووووووووويييييييييييييييييييييي! چه چندش!
پاسخحذفخداييش تو مايههاي كافكايي.